سالهای اول فمینیست شدنم هنوز مانند بسیاری، تلاش فراوان داشتم که مبادا برای دفاع از حقوق اولیه انسانی به مردها بد بگویم. برای همین نقد تیز و تندم همیشه متوجه هم جنسم بود. در نتیجه یادداشتی فیس بوکی در پاسخ به متن دوستی نوشتم با عنوان « نه! مرد ایرانی ماشین سواستفاده نیست».
هشت سال از آن سالها میگذرد و من بیشتر و بیشتر بحث کرده ام، مطالعه کردهام و در سهم خودم فعالیت. چشم و گوش و فکرم بازتر شده اند. اگر بخواهم امروز همین مطلب را بنویسم قطعا به زنان کمتر حمله میکنم!
باور هشت سال پیش من تنها به دلیل آگاهی و مطالعه کمتر نبود. محصول تربيت و فرهنگ غالب بود. محصول دامنه دید محدود بود چرا که من خودم و اطرافیانم را به عنوان جامعه آماریام داشتم. زیرا آن سالها نمیدانستم حتی اين هوای مردان را داشتن واكنشی است به غالب بودن مردان.
اگر بخواهم آن یادداشت و مطالب مشابه را امروزبنویسم قطعا با حواسِ جمعتر و دقت بیشترمینویسم. اما نقد به عملکرد خودِ زنان را، که لازم هم هست، در روز زن ننوشته و نخواهم نوشت. در روز منع خشونت علیه زنان ننوشته و نخواهم نوشت.
وقتی به عقب برمیگردم و این نوع مطالبم را میخوانم -که انقدر مطمئن بودم مردها از سر جبر جامعه كارهايی میكنند و مردهای برابری خواه زيادند-، از خودم میپرسم پس چرا برابری خواهیشان از دايره اطرافيانشان آن سوتر نرفت؟ چرا فقط به اين اكتفا كردند كه تنها در زندگی شخصیشان برابری را رعايت كنند و نخواستند به مردان ديگر آموزش بدهند و همراهشان كنند؟
به اين فكر میكنم كه اگرمقصر اصلی تحمل و امتدام نابرابری، خود زنان هستند که دنبالش نمیروند ومردها در زمينه برابری خواهی بهتربودند، چرا هنوز بايد برای "شروط ضمن عقد" حرف و حديث باشد؟ چرا هنوز مرد جوان تحصيلكرده ای به راحتی رایاش در محضرزده میشود؟ چرا بسیاری از مردان نسل امروز بیشتر از پیشینیان "كنترل گر" هستند؟
بله!به لطف جامعه ای كه در آن زندگي میكنم و دانش و تجربه ای که در سالهای اخیر کسب کردم، دریافتم "غالب بودن" چطور تا ريشه های تفكر آدمی را میتواند كنترل كند. بدنه اصلي تفكرم هنوز همانی است که در آن نوشته داشتم. اما نوع نگاهم به "مقصر" تغییر کرده. لینکش را گذاشتم فقط براي اثبات اينكه از قضا هميشه هوای آقايان را هم داشتهام. هرچند امروز اگر مردی بخاطر حمايتهايم از جنس زن و نقدم به مردان ناراحت شود و بگويد:« پس منِ مرد خوب چه؟» نگران نمیشوم كه مطالبم چرا اين حس را ايجاد كرد. چرا که قطعا زنان هنوز خيلی خيلی خيلی بيشتر از مردان تحت ستم و فشار نابرابری هستند و هواداری من از گروهی كه هنوز بیشترین حق و حقوق و امکانات را دارد به صرف چند نفر برابری خواه، قطعا خيانت به زنان است!
ناراحت نمیشوم که رفیق برابری خواه مذکر من از من دلگیر شود که چرا مردان را نقد میکنم زیرا اين مردِ خوب عليه همجنسش نمینويسد فقط میگويد از جنس آنها نيست!
من باور دارم بحثها و نوشته های این چنینی تاثير دارند. میدانم همانطور كه جماعت زن ستيز و فمينيست ستيز داريم، كه تعدادشان اصلا كم نيست، مردانی داريم ( در مقايسه با سالها قبل تعدادشان زياد شده اما در مقايسه با كل هنوز كم هستند) كه تغيير كرده اند، تلاش كرده اند، به حقوق اضافه اي كه داشتند نه گفته اند. اين خوب است اما كافی نيست. ما بايد تعريف جديدی از مردانگي را ارائه بدهيم. مرد امروز بايد به جلو برود و انساني تر شود نه به عقب و متحجرتر. مرد امروز اگر برابری خواه است بايد اول همجنسانش را ، كه قدرت و حق اضافه دارند و از آن نمیگذرند، نقد كند نه كه اكتفا كند به "من نيستم، آنها نامردند" و بعد هم انتظار داشته باشد فمينيستها بخاطر او به اكثريت ضد زن نقد تيز نكنند.
اما تنها مردان نباید تغییر کنند، زنان را هم باید نقد کرد، باید آگاهی را بیشتر و بیشتر کرد. زنان باید خودشان هم به دنبال حقشان بروند نه که در قالب مظلوم و قربانی باقی بمانند. باید تغییر کنند، باید دست از انتقال تفکر سنتی و ضد زن و بازتولید کلیشهها بردارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر