مهاجرت سه فاز
دارد: فاز توریستی، فاز شوکِ فرهنگی و فاز انطباق. این فازها برای هر فرد دورههای متفاوتی دارند و نمیشود مقایسه کرد. یک عادت ایرانیهای مهاجر این است که در فاز توریستی قیافه "خب که
چی؟" میگیریم. این که میگم ایرانیها برای این است که من فقط در ایرانیها دیدم ازجمله خودم. مثلا: روزهای
اول هر خیابون و فروشگاه و ماشینی که میبینیم میگیم: «هه! اینا رو که ما هم داریم»؟! اما خب، بعد ازمدتی کم کم فاز توریستی به سراغمان میآید. یعنی اینور بگرد آنور بگرد
تا بفهمی دنیا دست کیست. هیجان زده میشوی برای یادگرفتن و تجربه چیزهای جدید، آداب و معاشرت جدید. فار توریستی تا جا افتادن اولیه و مسلط شدن به نام خیابانها و ادرسها
با مهاجر میماند- البته این فاز بسته به نوع آمدن مهاجر هم هست، مثلا نمیشه مهاجرت
های خود خواسته برنامه ریزی شده رو با مهاجرتهای تبعیدی یکی دونست. چون دومی
برنامه ریزی شده نیست وسختی های مختص خودش را دارد.
بعد از گذشتن از
فاز توریستی که همه چی برای مهاجر" نایس" است، مثلا مردم کشور میزبان چقدر
خوبند و چقدر همه لبخند میزنند، چقدر آرامش اینجا هست و ... تازه تفاوتها هویدا شده و به فاز شوک فرهنگی میرسیم. فاز شوک فرهنگی برای من از سال
سوم به بعد اتفاق افتاد. دلیل این فاصله عدم تماس من با غیر ایرانی ها بود. من حتی
فاز توریستی نرمالی نداشتم چون با اینکه ظاهرا اینجا از لحاظ فرهنگی خیلی متفاوت
بود اما آنی بود که میخواستم برای همین خیلی زود با فرهنگش جا افتادم و از
همان ماههای اول فهمیدم که بهش تعلق دارم. به هر حال شوک فرهنگی وقتی است که کم کم جا
افتاده اید، زبان را بلدید، بیشتر وارد اجتماع شده اید و خب به تبعش با مردم آن
کشور بیشتر تماس دارید. بعد چون جا افتادید و دیگه خیلی چیزها غریب و تازه نیست
دلتان هوس چیزهایی که ندارید میکند و یهو میبینید با خیلی چیزهای فرهنگ جدید میانه
ندارید. برای من شخصا این موضوع فقط در سرد مزاج بودن سوئدی ها پیش آمد. اما جاهای
دیگر و یا برای افراد دیگر میشود به خیلی چیزها مثل قانونی بودنها، ساده بودنها،
راستگو بودن و ... هم اشاره کرد که برای بسیاری از ما که از جامعه پر دروغ میآییم و به آن عادت داریم این همه
سادگی حال بهمزن است. (من دارم درباره سوئد میگم کشوربا کشور فرق دارد. مثلا شوک
فرهنگی یک سوئدی در اسپانیا عدم سر وقت آمدن خواهد بود). یکی از شوکهای فرهنگی من
که البته در فاز توریستی اتفاق افتاده بود این بود که در رختکن باشگاه باید لخت
مادر زاد میبودی و هیچ پرده و حائلی نبود. البته خب کسی هم نگاه نمیکرد اما بالاخره شوک بود.
فاز اخر که من
الان در آن به سر میبرم فاز انطباق هست. فاز انطباق بهترین فاز مهاجرت هست. شما
جزیی از جامعه شدهاید، با فرهنگ کما بیش آشنایی دارید ، تایید کننده یا منتقد سیستم سیاسی کشور میشوید، بیشتر
از قبل درگیر اخبار و شرایط کشور فعلی شده و از اخبار و شرایط کشور اول دورتر و
دورتر میشوید یا کمتر برایتان اولویت دارد. البته باز بستگی به فرد دارد چون اگر شخصی نخواهد به
کشور دوم نزدیک شود قطعا کماکان در اخبار کشور اول مانده و دیرتر هم وارد فضای
انطباقی میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر