۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

سی و سه

سومین سال از دهه سی را هم تمام کردم. حالا سی و سه ساله شده ام. انگار لذت این دهه سی تمام  نشدنی است. زن سی ساله.. زن و سی و سه ساله.. زن و سی و چند ساله.. مهم این است که زن باشی و دهه سی زندگیت را بگذرانی تا بفهمی چقدر این روزها خوبند. سی و دو را  که شروع کردم تازه استخدام شده بودم و وضعیت اجازه کار مشخص، مراحل آنالیز تزم تمام شده بود و باید نوشتن را شروع میکردم. خانه جدید گرفته بودم و دربه در دنبال همخانه بودم. سی و دو سالگی تا دو سه ماه خیلی بد بود، از لحاظ عاطفی آسیب پذیر شده بودم و نسبت به دوستی بدبین. کار تزم خوب پیش نمیرفت اما... وقتی به خودم آمدم، وقتی دیدم باید برگردم به روزهای قبل از شروع سی و دو سالگی، ورق زندگی برگشت. سی و دو سالگی هم بی نظیر بود. دفاع جانانه تز، دیدار با پدر و مادر و زیستن دوباره در کنارشان برای دو ماه، مسافرت هیجان انگیز به پاریس و دیدار با انسانی که تمام سالهای زندگی ازش شنیده بودم و هرگز ندیده بودم .پر از علامت سوال بودم  وقتی دیدمش همه علامت سوالها رفت! محکم تر شدن دوستیهایم با شیرین و سیما، نزدیک شدن به دوستان قدیمی دوران کودکی که پر از خاطره و حس خوب است، بیشتر و بیشتر وارد کار شدن و تجربه کسب کردن، کنار گذاشتن انسانهایی که آزاردهنده هستند، مطالعه بیشتر، نوشتن بیشتر و این اواخر فعال شدن در فضای رادیو و داشتن مخاطب های خوب و ترجمه کردن متنهای فمینیستی که دوست دارم. داشتن چند مامان بزرگ خوب و دوست داشتنی و داشتن یک همخانه بی نظیر. یافتن دوستانی که بشه باهاشون درباره سیاست و جامعه ساعتها صحبت کرد به دلیل علاقه های مشترک. انقدر که این خوبی ها زیاد بودند که یادم رفت بدیهایش.. بدیهایی که فقط خودم میدانم. سی و دو سالگی هم بی نظیر بود، درست مثل سی و یک سالگی و سی سالگی! اصلا هرچه عدد بر این سی میرود انگار زندگی جالب تر میشود.
حالا سی و سه سالگی را شروع کردم. امیدوارم از تجربه هایم بیشتر و بیشتر استفاده کنم، مطالعاتم را بیشتر کنم، و برای خواسته ها و اهدافم بیشتر تلاش کنم و جنگنده باشم و تن به باخت ندهم.
اما در آغاز سی و سه سالگی ایمان آوردن که باید خوب بود. سالها برای خوب و ساده بودنم مورد تخطئه قرار گرفتم، همیشه میشنیدم ساده نباش، یه کم سیاست داشته باش، چرا انقدر مهربونی؟ بقیه رو ببین؟ همه ازت استفاده میکنند و از همین نصایح.. از کودکی تا حالا اینها را میشنوم از خیلی ها... دورو نزدیک. همه هم دوستم دارند، از شدت دوست داشتن نصیحتم میکنند که کمتر آسیب ببینم. اما راستش هیچوقت تن ندادم به تغییر. من همین بودم.. آدمی که دوست دارد مهربان باشد، ساده باشد، رو راست باشد و عیان! راستش این ماههای آخر، بخصوص از دوستان وبلاگی و رادیویی آنقدر انرژی گرفتم آنقدر محبت دیدم که فهمیدم این "خود بودن" نه تنها بد نیست، که آونهایی که باید درک کنند و ارزش قایل بشوند این کار را میکنند و همین برای من کافیست. اینکه مخاطبهای زیادی خصوصی به من میگویند من زندگیشان را عوض کردم، یا در زندگی و تصمیماتشان نقش داشتم- بدون اینکه بدانم یا چنین قصدی داشته باشم فقط برای حرفهای و نوشته های شخصیم و انتقال تجربه- اینکه مینویسند از من ، نوشته هایم، صدایم انرژی میگیرند. اینکه به نوشته هایم یا حرفهایم عادت دارند، اینکه اگر یک روز عکس غمگین بگذارم تمام مخاطبینم نگرانم میشوند. اینکه وقتی از دوستان رادیویی کمک میخواهم برای لیست آهنگ برای رقص و میبینم همه بسیج میشوند و حتی مخاطب نازنینی نام کاربری و رمز ورودش را به من میدهد، تنها یک دلیل دارد، من مثل همیشه "خود" هستم. بی رنگ و لعاب اضافه، نقش و نگار یا تلاش برای بهتر جلوه دادن.شاید این تعریف از خود باشد و من قبول دارم در بسیاری زمینه ها خود شیفته ام. اما چه خودشیفتگی بهتر از اینکه احساس کنی با تمام کمبودهایت به عنوان یک انسان، هنوز انسانیت در وجودت نمرده! با تمام کمبودها و ایراداتت هنوز بی ریا هستی وبه قول ارغوان همراه تازگی : یه خونه با دیوارهای شیشه ای که میشه توشو دید! و من امیدوارم در سی و سه سالگی بیشتر از همیشه شیشه ای باشم. بیشتر از همیشه خودم باشم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر