در
سفر اخیر خانمی همراهمان بود که میتوانستم اکثریت زنان ایران را در وجودش ببینم.
دنیای زنان ایرانی، دنیایی که وقتی من بودم هم وجود داشت ولی نه به این شدت.
دنیایی که من با آن صد در صد بیگانه ام. این همراهی باعث شد به تفاوتها و تغییراتم پی ببرم.
انگلیسی:
خانم همراه لابه لای صحبتش مدام کلمات انگلیسی می انداخت. حدس زدم انگلیسی
انداختن لابه لای فارسی از مدهای جدید و رایج ایران شده. بعد ما که هر روز
داریم به زبانهای دیگر زندگی میکنیم و تقریبا عَدَم در آمیختن فارسی و انگلیسی یا
سوئدی اجتناب ناپذیراست، مورد تمسخر و تخطئه برخی ایرانیهای داخل قرار میگیریم، برایم
سوال شده بود این افراد در ایران و در روز چقدر مکالمه انگلیسی دارند؟ چندکانال
تلویزیونی دائم برنامه انگلیسی پخش میکند؟! درکدام دانشگاه به انگلیسی تدریس میشود؟
که بخواهد تاثیر بر زبان اصلی یعنی زبان فارسی بگذارد؟
شوآف:
اما از دیگر چیزهایی که در همراهی چند روزه با ایرانیهای از ایران
رسیده داشتم فهمیدم زندگی در ایران خیلی
بییشتر از قبل بر اساس چشم و همچشمی و شوآف شده! همه ما شوآف داریم. اصلا نمیشود
نداشته باشیم. من هم عکس میگذارم که نشان بدهم ببینید کجا هستم و کجاها میروم. اما
بعضی ها زیادی شوآف دارند! مثلا من عکس میگرفتم از خودم بدون ژست خاصی، فقط
نگاه میکردم ببینم زاویه خوب است یا سر و کله ام مرتب است؟! ولی دوستان ایرانی نه
تنها از هر عکس ده تا میگرفتند که در یک نقطه مدلهای مختلف هم میگرفتند! حالا مو
اینور، رو اونور، دست بالا، دست زیر چانه و ... کلا برای خودش آتلیهای بود! به همین دلیل ساعتهای زیادی برای این نوع عکس گرفتن هدر رفت! یک جا
که آنقدر عصبانی شدم، طاقت نیاوردم و داد زدم: شماها مثل اینکه نفهمیدید کجا
هستید و برای چی اومدید؟! درکی از صف های طولانی که قراره بمونیم و اینکه چقدر
میخوایم تو موزه باشیم ندارید که وایسادید و عکس میگیرید!
اما از یک سو سعی میکردم درک کنم. مطمئنم خودم هم از ایران میامدم شاید دائم در حال عکس گرفتن بودم. درک میکردم که چون همیشه فرصت اروپا آمدن نیست تا میشود استفاده کنند و عکس بگیرند و خوش باشند. اما خُب اینکه کلا شهر را از دوربین ببینم دوست ندارم. دلم میخواهد اول ببینم بعد عکس بگیرم. اما خیلی ایرانیها ، مثل چینیها، تا به جایی میرسند فقط عکس میگیرند.
اما از یک سو سعی میکردم درک کنم. مطمئنم خودم هم از ایران میامدم شاید دائم در حال عکس گرفتن بودم. درک میکردم که چون همیشه فرصت اروپا آمدن نیست تا میشود استفاده کنند و عکس بگیرند و خوش باشند. اما خُب اینکه کلا شهر را از دوربین ببینم دوست ندارم. دلم میخواهد اول ببینم بعد عکس بگیرم. اما خیلی ایرانیها ، مثل چینیها، تا به جایی میرسند فقط عکس میگیرند.
تعریف زنانگی:
فیلم یکی از رقصهایم را به خانم همراه نشان دادم، نگاه کرد و گفت: اِی
جان چه قرتی! بعد گفت: این اون روی زنانه ات هست که در حالت عادی دیده
نمیشه. من
فقط یه لبخند زدم! روی زنانه؟! روی غیر زنانه ام چیه؟!
چمدان :
همراهان یکی یک عدد چمدانی آورده بودند که من روزِ
خروج از ایران با خودم آوردم! چهار تا کفش را که من دیدم. برای صبح یک
کفش، برای ظهر یک کفش، برای شب یک کفش. همینطور لباس! لباس توی عکسهای صبج با شب "باید"
فرق میکرد! نمیدانم همراهمان چند تا کاپشن و پالتو اورده بود، شمارِشَش از دستم در
رفت! اینجور ایرانی ها حتی سفر رفتن هم بلد نیستند. اما باز سعی میکردم درک کنم!
تو ایران بخاطر مانتو شاید خیلی از لباسهایی که خریداری میشود قابل پوشیدن نباشند،
پس وقتی سفری پیش میاید و امکان استفاده هست چرا که نه؟
همه این ها باعث شد بفهمم من برای آنجا و آن فرهنگ نبودم. همه اینها باعث شد یادم بیاید از چه چیزهایی فرار کردم و چقدر خوب شد آمدم. چون اگر نیامده بودم من هم تحت تاثیر محیط قرار میگرفتم و حالا اگر به شدت و حدت خیلی ها نمیبودم ولی باز متاثر بودم.
26 آذر 1393
17 دسامبر 2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر