۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

درد انگشت کوچک

امروز مسیح ع نوشته بود:

"روز جهانی بوسه هم که باشد باز یک جای شهر یا یک جای همین صفحه های مجازی، تصویری از بوسه ات بر لبِ یار در ملا عام، می شود جنجالی برای قضاوتِ تلخ از تو، اما تصویرِ اعتراضی از یک چوبه ی دار می شود نشانِ بشر دوستیِ تو...ما سانسور کنندگانِ همیشه تاریخیم اگر که یاد نگیریم دوست داشتنِ جامعه از دوست داشتنِ خودمان آغاز می شود...." 

بحث فقط بوسه نیست در هر چیزی که در فرهنگ ما رواج ندارد به دلایل واهی این درددل صادق است. بی اختیار یاد رفتارها افتادم، رفتارهایی که میخواهند آزادیت ، خود بودنت را از تو بگیرند اما ریا و تظاهر را رواج دهند، میخواهند روبرو مریم مقدس باشی حتی اگر پشت سر مریم مجدلیه!  هرچقدر هم فاصله گرفته باشی از اونها، از آون آدمها، از اون رفتارها ، هرچقدر پایت را از بند های فرهنگی رها کرده باشی هنوز انگشت کوچکت بند است.
 یادم افتاد یک سال پیش کنار دریا بودم، عکسهای بی نظیری دارم از آن روزها، در اب، در ساحل، اما عکسها با بیکینی است. کلی با خودم کلنجار رفته بودم که بگذارمشان یا نه؟ گفتم" خودت باش، مردم روزی هزار تا عکس از زنهای مختلف با بیکینی و بی بیکینی در صفحه ها ردو بدل میکنند و تو که نه زیبایی انها را داری نه جذابیت اندامشان را، پس مهم نیست ! بذار و لذتی که بردی، زیبایی که دیدی را تقسیم کن". اما باز آن رفتارها به یادم میامد، تصور اینکه مادرم اگر عکس را در صفحه فیس بوکم ببیند سکته میزند، و یا اینکه ممکن است عکس در شهرمان دست به دست شود که " بِدی، دختر فلانی خوشِ کونِ لختِ عکس بِیته گذاشته همه بِینَن"( دیدی ، دختر فلانی عکس کون لخت از خودش گرفته گذاشته همه ببینن) . ممکن هم بود هیچ اتفاقی نیفتد کما اینکه اولین باری که عکسی با لباس تا نیم کمر باز گذاشته بودم اتفاق خاصی نیفتاد یا حداقل به گوش من نرسید. اما باز یک درصد احتمال حرف و حدیث و رنجش خانواده منصرفم کرد و فقط عکسهایی گذاشتم که دور خودم را پیچیده ام! 
باز به عقب تر رفتم، خیلی عقب تر، به وبلاگ زرد رنگم، هفت سال پیش، وقتی اولین بار از بوسیدن یار نوشته بودم، با چه ترس و لرزی، تجربه شخصی را به قالب داستانگی در آورده بودم که مبادا فکر کنند خود نویسنده است! 
به زمان حال برگشتم، همین چند وقت پیش، اینکه تجربه شخصیت را بی ترس و لرز مینویسی و بعد چهره دیگران در هم میرود که چرا مینویسی از اینها؟! و یا پسندیده نیست! و یا خود خارجیها هم اینطور نیستند!!! ( که انگار ما که حالا خارج از ایران زندگی میکنیم تمام کارهایمان الکو برداری شده از آن خارجیهاست؟!!)  
حالا امروز روز جهانی بوسه بود، باور کنید اگر دیشب خبرش در د.و.ی.چ.ه و.ل.ه با آن عکسهای رویایی و توضیحات بی نظیر زیر عکس نبود امروز در ف.ب غوغا به پا نمی شد. راستش من هم نمیدانستم چنین روزی داریم، من هم از همان لینک فهمیدم.. دیشب به سرم زد رژ لب قرمز بزنم و عکسی درحال فرستادن بوسه بگیرم و در ف.ب بگذارم اما دوباره هجوم تصورات و آن انگشت کوچک پا که هنوز نخ ایران بهش بسته است و هی میکشد، هی میکشد . لعنتی بد دردی هم دارد وقتی همه پایت بند است درد را کمتر حس میکنی تا این انگشت کوچک! داشتم فکر میکردم چقدر همه از دیدن این عکسها لذت بردند اما واقعا تو بیا و بنویس بوسه! جه ها که نشود! کافیست بنویسی "دلم بوس میخواد"، نمیدانم در ذهن آدمها چه خواهد گذشت ولی خیای چیزها میگذرد .هرچند که تا حدی مینویسم و فاصله میگیرم از اینکه دیگران چه فکر میکنند ، اما باز آن انگشت کوچک و دردش!
 و هجوم سوالها که چرا هنوز در میان ایرانیان گذاشتن عکسهای عاشقانه تر بد محسوب میشود؟ بی حیایی و بی ابرویی است؟ ناپسندیده است و در شان فلان کسک نیست؟! چرا هنوز هم اگر عروس دامادی در جشن عروسی لبهای هم رو ببوسند- که خوشبختانه در چند سال اخیر متدوال شده - قیافه بسیاری درهم میرود که " چقدر بی حیا هستند؟!"  
دوست داشتم امروز یار بود و لب بر لب و ثبتش میکردم و میگذاشتم همه ببینند! اما نه یار بود، نه لب، نه عکس و درد بود از آن انگشت کوچک در بند!
  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر