۱۳۹۲ تیر ۲۸, جمعه

خندیدن امید به ریش حقیر ما

اصلا اعتقاد داشتن به چشم که خرافاته و من هم از آخرین باری که در باره این عمل خرافی نوشتم و مورد تخظئه به حق قرار گرفتم دارم هی بیشتر رو خودم کار میکنم که اگر بدی میاد سرم فقط تقصیر کم کاریهای خودمه! اینکه هم که آدم هرچی منفعت طلب تر دنیا به کام تر ظاهر قضیه است، چون در ادبیات غنی ما از قدیم گفتن: "تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیایانت دهد باز"! و از این رو بنده هر چه خوبی و نیکی بود وهست برای دیگران خواستم و کلا در سبد اخلاص ریختم و البته دیگران هم تا توانستند سو استفاده کردند ولی بنده به آن روزهای بیابانی و ایزد و میزد باور داشتم و بعد هم میگفتم: خدا گر ببندد ز حکمت دری، ز رحمت گشاید در دیگری! و هی ماندم که بالاخره به ازای تمامی درهای حکیمانه که سر بزنگاه بسته میشوند کی یک درِ رحمت خداوندی  نصیب این بنده حقیر میشود که فعلا ایزد تبارک وتعالی در توالتهایش را نصیبم کرده! از آنور هر روز به خودم گفتم: خواستن توانستن است، نابرده رنج گنج میسر نمیشود مزد آن گرفت جان بردار( خواهر) که کار کرد، برو کار میکن مگو چیست کار که سرمایه زندگانی است کار .  هر روز هم خواندم: در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است و کلا انقدر هر روز زندگی انرژی مثبت حواله خود ودیگران کردم ، شک نداشتم که همه اینها بالاخره نتیجه میدهند و من به هدفهای کوچکم میرسم.  برخلاف بسیاری هم که حقوق زیر 40 هزار کرونی رو عار میدونستند و میخواستند یه شبه مدیر بانک بشن و ویلای تمام شیشیه ای تو گوتلند داشته باشند بنده آدم قانعی بودم و بلندپروازیهای معقولی داشتم در حد یافتن کار دانشجویی که فقط و فقط هزینه زندگی دانشجویی در بیاد و بعد از تحصیل هم کاری با یک حقوق بخور ونمیر که بشه از پس هزینه یه اتاق اجاره ای در آمد و از گشنگی نمرد. با اینکه خارجه هم آمدم ولی حتی به خارجیها و هم وطنان دو تابعیتی به چشم وسیله ای برای ماندن نگاه نکردم و حاضر نشدم با هر خری بروم بخوابم و کلی 6 بد و تحقیر و درماندگی بکشم که بعدش مهر اقامت سوئد بخورد روی پاسم! و خواستم هرچی بدست میارم زور بازوی خود و توانایی های خودم باشد نه مال مفت دیگری و .... 
 اینگونه زندگی را با سختی پیش میبردم و لبخند و شادی از لبانم کنار نمیرفت یا اگر میرفت به بسیاری عزیزان انتقال نمیدادم. این وسط مشاور غش کنندگان و افسردگان اطرافم هم بودم و تجربه های خودم را برایشان میگفتم و  از بس امید میدادم که هر روز میامدند ( و میایند) سراغم که انرژی و امید بگیرند ! و اینطوری میگذشت و میگذشت که بعد از 7 ماه نفس گیر کار و درس تصمیم گرفتیم بروم کمی ، فقط کمی، عشق و حال! و الحق والانصاف که عشق و حال مبسوطی کردم و لحظه به لحظه اش را تصویری و خطی با دیگران تقسیم کردم و گفتم با انرژی مضاعف میروم بزنم تو بقیه گوش دنیا ( که نضفشو در هفت ماه زده بودم) و فتح کنم قله های کوچک موفقیت را که همچین از خواب بعد از سفر پا شدم دیدم دنیا منتظر مانده بود که هی یکی یکی بزند تو گوش ما! 
خلاصه از 9 صبح امروز 19 جولای و 28 تیرماه*، یکی یکی خبرهای بد درباره وضعیت کاری به گوشم رسیده که دیگه ساعت 5 عصر نتونستم خودمو کنترل کنم و چیزی حدود دو ساعت با صدای بلند گریه کردم. در ضمن این خبر های بد کاری همانقدر که ربطی به چشم خوردن ندارد ربطی به کم کاریهای شخص بنده ندارد. من فقط خیر سرم ده روز رفتم مسافرت مثل بقیه همکارها و وقتی برگشتم فقط من بودم که ساعتهای کاری به نصف رسید! البته خبرهای بدتری هم بود قبل سفر که زیر سبیلی رد کردم وگفتم درست میشود.
بهله!  منی که دو ماه پیش داشتم برنامه ریزی میکردم برای اقدام ویزای کاری، و میگشتم دنبال یه خونه نقلی برای اجاره، و قوانین کاری را زیر و رو میکردم حالا باید نه تنها استرس تجزیه تحلیل نتایج تز و نوشتنش رو بکشم که استرس تمدید ویزا هم داشته باشم و البته دغدغه وضعیت اقتصادی! همزمان باید روحیه ام رو حفظ کنم و مثل ابلها هر روز به خودم بگم: در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است و البته اون شب و سپدی و امید و اینها همه به ریشم بخندند. 

خلاصه کلام اینکه همه چی آرومه من خیلییییییی خوشحالم! به مولا!

* چون ساعت اینجا دو ساعت و نیم از ساعت ایران عقبه ، پست به تاریخ 29 تیر میاد اما داستان برای 28 تیر است
جالب اینجاست که همیشه از 27 و 28 تیر خاطره بد دارم! البته عاشقانه بوده داستان همیشه. اولین پسر خائن زندگیم در همین روز باعث شد که دیگه بذارمش کنار و بگم" برو دیگه دوستت ندارم" و البته پشتش زار زار گریه کنم- در 14 سالگی. 5 سال بعد اولین عشق واقعیم در همین روز با هق هق تمام شد چرا که " با عشق نگفتیم هرگز از دو ایل نابرابر هستیم" . 12 سال بعد ترش معشوق رو بوسه بارون میکردم و نمیدونستم واقعا آخرین بار خواهد بود یا نه؟  و بعد هم این اخبار دل انگیز! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر