۱۳۹۷ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

دستیاری سالمند به معنای واقعی

دیشب اولین شبی بود که در شرکت جدید تنهایی کار میکردم. شرکت قبلی که کار میکردم خصوصی بود و کوچک برای همین خیلی از شرایط کاری متفاوت است. خدمات گیرندگان شرکت قبلی افراد نسبتا سالمی بودند که کمکهای کوچکی لازم داشتند. البته قربانش بروم مهاجرین با اینکه برای گرفتن کمک لیستی از مشکلات و بیماریها را ردیف میکردند و دستیار خانه بهشان تعلق میگرفت تا زندگیشان تسهیل شود، اما بعد از شروع کار از تمام آن لیست کمک – تهیه غذا، پیادهروی، خرید، کمک دوش و لباس پوشیدن و درآوردن و نظافت فقط نظافت را میخواستند و بقیه کارها را باید خودشان میکردند. مثلا در این همیاری در خانه نظافت هم هست ولی سه هفته در میان و یک ساعت و نیم. کلا هم در حد یک جارو و مرتب کردن. بین این سه هفته هم مثلا در وقتهای اضافه یه دست ورویی باید به خانه کشید، آن هم نه همه جا، فقط اتاقهایی که فرد استفاده میکند که معمولا یکی دو تا از اتاقهای خانه را شامل میشود. اما مهاجرهای عزیز هم نظافت تمام خانه را میخواستند، هم بشور و بساب و اصلا هم در مغزشان نمیرفت که سه هفته یک بار باشد. در نتیجه از کمک های دیگر می‌زدند و همه را جمع میکردند که هفته ای دو سه ساعت صرفا خانه آب و جارو شود. به نوعی عملا فکر کرده بودند اینجا هم ایران است و باید کارگر خانه داشت (که البته میشه داشت اما هزینه اش بسیار بالاست) و با استفاده از کمک دولتی به هدف خودشان میرسیدند یعنی پول دو ساعت نظافت خانه را میدادند اما ۴۰-۷۰ ساعت کمک داشتند و عملا برایشان مجانی میشد. به جز این مشکل نوع رفتار هم هست. مدیر یکی از شرکتهای بزرگ هم حزبی ام هست و یک بار داشتیم درباره شرایط کار شرکتهای خصوصی در زمینه بهداشت و کمک به سالمندان صحبت میکردیم گفت:« من به هیچ عنوان برای ایرانی ها یک پرسنل ایرانی نمیفرستم». و در ادامه توضیح داد:« برای اینکه مثل اینکه شما در کشورتون فرهنگ خدمتکار داشتن دارید و اینها هر ایرانی که براشون فرستادم مثل یک ارباب باهاش برخورد کردند. من اجازه نمیدم با پرسنلم این رفتارتوهین آمیز بشه». البته مشتریهای ایرانی ام با من رفتار مناسبی داشتند اما مشکل اصلیشان همان بود که از کل کمکی که بخاطرش این خدمات را داشتند فقط و فقط نظافت، آن هم به سبک دیوانه کننده ایرانی را میخواستند. چهارسال و نیم تحمل کرده بودم اما واقعا دیگر آزاردهنده شده بود برای اینکه آن کاری که دوست داشتم یعنی خدمت به آدمهای نیازمند، انجام نمیدادم. به علاوه که مشتریهایمان در نقاط مختلف شهر بودند که نمیشد از این خانه به آن خانه را با دوچرخه رفت و من ساعتهای بسیاری را در اتوبوس به سر میبردم.
شرکت جدید دولتی است. مشتری زیاد دارند و معمولا در مناطقی هستند که سالمندانش زیاد است در نتیجه فاصله بین خانه ها با دوچرخه ماکزیمم هفت تا ده دقیقه است. یعنی حتی ممکنه که پنج شش مشتری در یک خیابان باشند. اما این تنها موهبتش نیست. مشتریها به معنای واقعی کلمه نیازمند کمک هستند. پیرزن و پیرمردهایی که بدون کمک حتی آب هم نمیتوانند بردارند. کسانی که روی ویلچر هستند و حتی ممکن است کاملا فلج باشند و توانایی هیچ کاری- حتی سر تکان دادن- را نداشته باشند. البته کار بسیار بسیار سخت تر است ولی برای من حس مفید بودن بیشتری به ارمغان اورده. دیروز همه جور آدم دیدم. از کسی که مشکل روانی دارد تا ادم پرخاشگر که از خوردن قرص امتناع میکرد، تا ویلچر نشین نازنینی که مدام قدردان ما بود. میگفت بدون شما من زندگی نمیکنم. امکاناتی هم که از طرف دولت میگیرند خیره کننده است. مثلا برای افراد روی ویلچربه نسبت توان حرکتیشان انواع و اقسام بالابر است. اگر کسی به طور کامل فاقد قدرت حرکت باشد کرستی به کمرش میبندیم و بعد به بالابر وصل میکنیم و از روی تخت به ویلچر از ویلچر به توالت یا به تخت جابجا میکنیم. همه این کمک ها از همان پول مالیاتی است که میدهیم و باعث میشود انسانهایی که زمانی فعال بودند هم زندگی مستقل خودشان را داشته باشند نه اینکه در انزوا مانده یا فرزندانشان تمام وقت در خدمتشان باشند یا بخاطر گرانی وسایل کمکی زمین گیر شوند. راستش وقتی دیدم کمکهای اجتماعی دولت برای این افراد چقدر حیاتی است واقعا از دست هموطنان رنجیدم که چطور به خودشان اجازه میدهند تا هزینه روی دست دولت بگذارند؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر