۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

سگ سیاه

تو اتوبوس نشستم و دارم مينويسم! هيچوقت فكر نميكردم آفتاب در زندگيم انقدر تاثير بذاره! امروز صبح وقتي با بغض بيدار شدم، وقتي ديدم مثل مجسمه بي تحرك دلم ميخواد فقط بشينم و نه صداي كسي و بشنوم نه چيزي بخونم و نه مسئوليتي داشته باشم. وقتي به آموروزو پيام دادم و گفت دُز غر شنيدنم كم شده! 
وقتي رفيق پریروز( بر اساس پستهای اینستاگرام) گفت: جقدر غر میزنی ! وقتی شیرین همین چند روز پیش گفت تازگی ها زیاد بدبین شدی وهمش غر میزنی! و حتی یه جایی مجبور شد صحبتم رو قطع کنه ون دیگه زیادی غر میزدم...

این چند خط بالا سه روز پیش تو اتوبوس نوشته شد، به اون نقطه که رسیدم زدم زیر گریه! بعدش زنگ زدم به صاحب کارم و همینطور که هق هق میکردم گفتم من افسرده شدم. نیاز به استراحت دارم. نمیتونم مسئولیت بپذریم. صاحب کارم هم سعی میکرد دلداری بده هم میگفت: اخه دختر جان تو واسه چی بایدافسرده بشی؟ اجازه کار دوساله ات که امد، زندگی ات که خوبه، سلامت که هستی، کار که داری و ... منم همینطور که هق هق میکردم میگفتم: میدونم! ولی حالم بده!

به هر حال از روز 5 شنبه سرکار نرفتم که بشینم با خودم حساب دو دوتا چهار تا بکنم ببینم این ضعف از کجا میاد؟ سه شنبه هم به دلی بد مستی دوشنبه شب به هنگ اوری گذشته بود و نمیتونستم برم سرکار، چهار شبنه هم تعطیلیم بود. خلاصه اینکه یک هفته مرخصی استعلاجی شده و من هنوز همون جاییم که دوشنبه بودم! تنها سرگرمی  و دلخوشیم یک گروه تلگرام از بچه های قدیمی وبلاگستان هست که دیگه نمینویسند! همونجا بحث و نظر و سر به سر گذاشتن و تمام! حتی بعداز مصاحبه ام با یکی از رادیو های ایرانی سوئد، دیگه برای فمینیسم روزمره هم کاری نکردم! فقط هر روز صبح زنگ میزنم به اموروزو و گریه میکنم! حوصله نصیحت هم ندارم. حوصله آدمها رو هم ندارم. فقط دلم میخواد بشینم درو دیوار تماشا کنم! دلم میخواد دوشنبه نیاد!
قبلا هم سابقه افسردگی خفیف از سر خستگی یا بربیاری داشتم، اما اینبار خیلی شدید شده. نگران شدم! بدنم نمیکشه.. ده دقیقه کاری انجام میدم و بعدش دیگه انرژی ندارم، میرم که بخوابم. میدونم بدنم به میوه و ویتامین احتیاج داره، اصلا صداش در اومده ولی انرژی ندارم از جام بلند بشم و برم سمت فروشگاه که در ده قدمیم هست و میوه بخرم! همه اینها از کمبود افتاب هست و ویتامین. دلم میخواد اینطور باشه. وگرنه خیلی مسخره است. مشکل نداشته مشکل میسازم برای خودم! البته بحث وضعیت اقتصادی هم هست.اولگا زمان بدی رفت و من هنوز کسی رو پیدا نکردم که خونه رو باهاش تقسیم کنم، از اونور ماههای اخیر همیشه چن روزی مریض بودم و حقوقم خیلی کمتر شده، آدم بد شانسی هم هستم با سابقه ترین کارمند شرکتم و تنها کسیم که ساعتهای استخدامیمم پر نمیشه چه برسه به اضافه کار، با اینکه قبل از استخدام من همیشه اضافه کار داشتم! تا یه مشتری میاد و قراره کمی ساعتم اضافه بشه هنوز یه روز پیش اون نرفتم یکی ازپرساعتترین مشتریهام از دست میره. و یهو من میمونم و ساعتهای بهم ریخته و اعصاب بهم ریخته! درسته وظیقه من نیست که نگران ساعتها باشم ولی به هر حال زبانمم کوتاه میشه ومجبور میشم هر کسی رو صاحب کارم میگه وهرجای این شهر برم. و اینجوری ساعتهای زیادی از روز تو مسیر رفت و آمد هدر میره و نمیشه اعتراض کرد.
دور بدبیاری هام شروع شده. مریض دوست داشتنی ام اوضاعش خرابه و بعیده که برگرده خونه. یک مریض دیگه که فکر میکردیم با من خیلی هم مچ بشه و ساعتهای بیشتری ازاون رو بگیرم با من به قول سوئدی ها شیمی اش نمیخورد و خودم گفتم نمیرم، برای اینکه انقدر استرس میگرفتم سر یک ساعت اونجا که تمام هفته استرس نمیشدم. همیشه بعد از کار خونه اون وقتی میامدم بیرون دستها و پاهام بی حرکت میشد.
به هر حال خرافاتی هم نباشم الان دوسالی هست برای کارم یک نحسی همراهمه. یک نحسی که من نباید پیشرفت کنم. همه همکارام از روزی که اومدن تا الان ده برابر حقوقشون بیشتر شده و من هنوز همون حفوف پایه هستم! همه منت میکشن که کار کمتری بکنن و من باید دربه در باشم برای رسوندن ساعتهام!
آخ... باز دارم غر میزنم!

دلم یک سفر میخواد، دلم میخواد تمام راههای ارتباطی رو قطع کنم. قرار بود این چهار روز هم همین کار رو بکنم اما نکردم. فردا روز اخره.. دوباره از دوشنبه کار. ولی باید تا دوشنبه خوب بشم. من باید به این افسردگی لعنتی غلبه کنم. من ادم افتادن نیستم. من باید بلند بشم. باید رو تمام تنبلیهام غلبه کنم و یه زندگی تازه برای خودم بسازم.

کاش اموروزو اینجا بود. به بودنش احتیاج داشتم.. هرچند تلفنی هست.. اما میخواستم باشه کنارم، نه هیچ کس دیگه. فقط اون!   

۷ نظر:

  1. خوب باش - بمان رفیق

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. همین که خواننده های قدیمی هستند دلیل خوبیست برای ماندن. کم پیدا بودید!

      حذف
  2. این جور وقتا فعالیت ورزشی سنگین خیلی بهم کمک میکنه. امیدوارم بتونی دوباره انرژیت رو به خودت برگردونی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بدنم نمیکشه. خودم تو فکرش بودم ولی توانایی ندارم

      حذف
  3. سلام رها جون
    تو هم مثل همه آدم ها که تو زندگیشون نوسان دارن. گاهی شاد و پر انرژی گاهی خسته و دلزده. فقط اینکه نذار این خستگی و دپسردگی خودش رو بهت غالب کنه. امروز روز اخر تعطبلاتت هست بلند شو یه دوش بگیر و شروع کن با موزیک آشپزی یا هر کاری که می دونی کمک میکنه حالت کمی تغییر کن. اگر به افسردگی و حال بد فرصت بیش از حد بدی مطمئن باش تو تنهایی قورتت می ده.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. میدونم عزیزم و دارم تمام سعیم رو میکنم. امروز خیلی خیلی بهترم.

      حذف
  4. خودمون خودمونو نجات ميتونيم بديم،
    خوب باش(:-)

    پاسخحذف