۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

مراسم معارفه دانشگاه

 روز اول دانشگاه برنامه خوش امد گویی بود. صبح رفتیم دانشگاه ، تا ظهر که سخنرانی های متعدد بود. برامون از دانشگاه و کشور و شهر تعریف کردند. و اینجا بود که حسرتهای من شروع شد!
سخنران: سوئد سومین کشور بزرگ اروپاست و البته طولانی ترین مسیر جنوب به شمال رو داره. کشور ما جزو قدیمیترین کشورهاست و 750 سال تاریخ داره. جمعیت سوئد 9 میلیون نفره و استکهلم خیلی پرجمعیته و 2میلیون نفر جمعیت داره(این رو با یک تعجبی میگفت که انگار عدد خیلی زیادیه) و شهر ما 200 هزار نفر جمعیت داره. ما شاه داریم اما کشور پارلمانی اداره میشه(چیزی شبیه خواسته مشروطه خواهان ) ما ملت خیلی مذهبی نیستیم تا سال….(سالش یادم رفت) کلیسای کاتولیک داشتیم بعد پروتستان شدیم و کلیسای لوتر داریم. این دو کلیسا با هم ادغام شده بودند و در سال…. از هم جدا شدند. کلا 82 درصد مردم ما مسیحی هستن(این تناقض زیادیه که مذهبی نیستن بعد اعلام میکن 82 درصد مسیحین البته مسیحیتشون مثل مسلمانی اکثر ماست احتمالا) دموکراسی در کشور ما خیلی زیاده و اینجا همه باید به حقوق بشر احترام بذارن.
دیگه از بس گفت شهر ما، کشور ما و تعریف کرد که دق کردم! ایران ما 3000 سال حداقل تاریخ داره! جمعیت کشورش 70 میلیونه، پایتختمون 12 میلیون جمعیت داره اما امکاناتمون به اندازه 200 هزار نفر شهریه که من زندگی میکنم. رفاه اجتماعی نداریم.ازادی بیان نداریم. بشر نیستیم که حقوقی داشته باشیم و ……
کلی هم از پرنس و پرنسسهاشون برامون تعریف کرد که مردمشون خیلی دوستشون دارن و … اینجا اومدم حساب کنم که چندین ساله که مردم کشورم مسئولین حاکمیتشون رو دوست ندارن؟ به قرن رسیدم!
تا ظهر سخنرانی کردن و بعد دعوت به ناهار دانشگاه شدیم! اینجا یاد پذایرایی کنفرانس تو هامبورگ افتادم! اگه یادتون باشه نوشته بودم که اونجا چقدر همه چیز ساده است بر خلاف ایران ، اینجاهم همینطور بود . حالا اگر بر فرض محال دانشگاه های ایران میخواستن برای دانشجویان بین المللیشون مهمانی ناهار ترتیب بدن انواع و اقسام غذا میذاشتن رو میز و کلی هزینه میکردن و اینجا سه نوع ساندویچ البته اندازه مفید، گذاشته بودن با نوشابه!سر میز ناهار با با بچه های ایرانی که آشنا شده بودیم نشستیم و البته از راه دور کشف میکردیم که کیا ایرانین و شوکه میشدیم از بس ایرانی زیاد بود.
بعد از ناهار نوبت آشنایی با مدیر برنامه های درسی مون و رشته مون بود. رفتیم و ساختمون هامون رو نشون دادن و وارد اتاق کنفرانس اساتید شدیم و دو تا استاد خانوم برامون شروع کردند به تعریف از درسهایی که قراره بگذرونیم. یکی از استادهامون خیلی پیر بود و باید میدیدنش که چقدر ساده و اسپرت اومده بود. اون یکی که کمی جوونتر بود هم همینطور. لباسش بیشتر به لباس خونه شباهت داشت. یعنی ساده ساده.. و خیلی خوش برخود و دوست داشتنی. یادمه سالی که وارد دوره لیسانس شدم دو هفته بعد از ورود به دانشگاه گروهمون زحمت کشید و برامون معارفه با اساتید گذاشت. بیشتر استادهامون اومدن و از بس جدی و خشک بودن ادم میترسید ازشون سوال کنه یا حرف بزنه. من غلط به کارم شده بود که گفتم هیچکدوم ما با علاقه به این رشته نیومدیم کاش برامون کمی در موردش توضیح بدید نزدیک بود دکتر محمودی(یکی از بهترین اساتید  خاکشناسی ایران) من رو بزنه !
اما اینجا واقعا دوستانه بودند. کمی بعد هم یک استاد دیگه وارد شد که منو یاد دکتر زرین کفش دانشگاه خودمون انداخت.. یه پیرمرد باحال و دوست داشتنی که درسهای زیادی باهاش خواهیم داشت. 
ساعت 6 برنامه Student Union یا همون انجمن دانشجویی بود. برامون باربیکیو  در pub دانشگاه ترتیب داده بودن. یعنی همبرگر رو بیرون در هوای ازاد کباب میکردن و بعد ساندویچیش میکردن میاوردن داخل سالن.. پاب یه جور باره که میتونی در یک قسمت روی مبل ومیز هم بشینی و حرف بزنی(زیاد تو فیلمها دیدیم) من و همکلاسی ایرانیم که وارد شدیم دیدیم به به کل ایرانیها دور هم جمع شدن و وسط نشستن. ما هم به جمعشون اضافه شدیم چیزی حدود 10-12 نفر. البته یک آلمانی هم اون وسط نشسته بود. خلاصه کنم در طول دو ساعتی که نشسته بودیم پاب رو رو سرمون خالی کردیم و ایرانی بازی رو به نحو احسنت انجام دادیم تا جایی که بلاخره میزهای بغلی نگاه بدی بهمون انداختن ومن یک sorr  هم بهشون گفتم. البته میدونید اینجا کسی حق نداره به کسی اعتراض کنه چون هر کس ازاده هر کاری دلش میخواد بکنه.مگر باعث ازار کسی بشه.
بعد از یکی دو ساعت ما رو بردن تو محوطه دانشگاه تا بازی کنیم! تعحب نکید ما مجبور شدیم تمام بازیهای دوران مهدکودکمون رو در 28 سالگی دوباره انجام بدیم. بخاطر اینکه برنامه بود تا برای ماswedish pentalthon اجرا کنن! و این شامل چهار نوع بازی میشد. به قید قرعه گروه بندی شدیم من ودو تا از بچه های ایرانی افتادیم تو یک گروه دو نفر دیگه اومدن دیدیم ا اونا هم ایرانین ،شدیم 5 نفر ایرانی و همگروهیهامون یکی از لیتوانی، یکی از بلژیک دو تا از هلند بودند. وقتی اومدیم خودمون و معرفی کنیم ما 5 تا پشت سر هم بودیم و هی گفتیم فرام ایران!! که اون چند نفر یک wow  بلندی گفتن. قرار بود برای تیممون اسم بذاریم و یهو لورا(بلژیکی) گفت: ایران! ما خندیدیم و گفتیم we are ok chose another name  ! که هلندیها هم گفتن: Iran is ok!
و اینحوری شد که منی که میخواستم بازی رو ترک کنم برای حیثیت و ابروی ایران هم شده موندم. البته بماند که از چهار تا بازی دوتای اول رو ما بردیم. بازی اول این بود که توی یه کیسه بریم و تا یه جایی بریم و برگردیم. بازی دوم هم این بود که یه قاشق بذاریم رو لبمون و یه سیب زمینی هم بذاریم روش و همو مسیر رو بریم و برگردیم و نباید سیب زمینی بیفته! بازی سوم باید میدویدیم و میرفتیم ته خط یه چوب بود برش میداشتیم سرمون و میذاشتیم روش و ده دور میچرخیدیم که این بازی رو یک  تیم دیگه برد و اخرین بازی هم این بود که یک چکمه پلاستیکی رو از پشت سر و لای پا باید پرتاب میکردیم هرچی دورتر میفتاد بهتر بود این رو هم باز ما داشتیم میبردیم که یکی از بچه های ایرانی از تیم دیگه چون یه دختر فرانسوی هم تیمیش بود بهش گفت: ببینم چی کار میکنی با تمام قوا چکمه رو اندخت و خورد تو صورت یکی از اعضای استیودنت یونیون و بلاخره برنده شدن! اما مهم این بود که اسم گروه ما «ایران » بود.
بعد از بازی همه با هم سوار اتوبوس شدیم که بریم نیشن!
Nation یه انجمنیه مختص سوئدیها در نمیدونم چند سال پیش وقتی دانشجوها از نقاط مختلف اومدن شهر ما، دانشجوهای هر شهری با همشهریهاشون تو یه خونه دور هم جمع میشدن واینجوری نیشن شکل گرفت. حالا هم چندین نیشن هست. که معروفترینش نورلند و استکهلم و اوپلند هست. این انجمنها برنامه های خاصی دارن هم درسی، هم فرهنگی هم تفریحی. و بسته به سلیقه ات میتونی یکیش رو انتخاب کنی و عضوش بشی. این مسئله برای افراد دیسکو و بار برو خیلی خوبه برای اینکه خود این نیشن ها دیسکو دارن و برای دانشجوها خیلی ارزون در میاد. خلاصه اون شب من هم خسته بودم و هم پاسپورتم همراهم نبود دیگه به نیشن نرفتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر