۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

آغاز زندگی در سوئد

تحصیل در سوئد امتیازات خوبی داره اما  یک ایراد بزرگ هم داره و اون هم نداشتن مکانی برای اسکان دانشجو است. این معضلیه که همه دانشجوهای خارجی با اون دست و پنجه نرم میکنند. البته اگر شانس بیاری و زرنگ باشی و زود برای اتاقهای دانشجویی ثبت نام کرده باشی از امکانات خوبی برخوردار میشی. اینجا هیچ دانشجویی نمیتونه خونه مستقل بگیره اصلا خونه اینجا خیلی کمه . مجتمعهای دانشجویی که مثل خوابگاه هستند چند نوع اتاق دارن. یکی فلت یا استودیو که حدود 18-20 متر هست و معمولا حمام و دستشویی اختصاصی داره و حتی گاهی یک آشپزخونه خیلی کوچیک، بعضی از این مجتمعها اتاقها رو مبلمان شده تحویل میدن که در این سوییت ها معمولا یک کاناپه و تخت و قفسه کتاب و میز مطالعه و … هست. نوع دیگه اتاقها یک سوییت 57-70 متریه که بین دو سه نفر تقسیم میشه. (بسته به تعداد اتاق) و یک سری هم که اتاقهای مثل اتاقهای خوابگاه خودمونه.. بیشتر مواقع آشپزخونه بین سه الی چهار اتاق مشترکه. اتاقهایی هم که خارج از این مجتمعها بخوایم بگیریم یک اتاق در خونه افراد است. که بسته به نوع خونه ممکنه حمام و دستشویی و حتی در ورودی اختصاصی داشته باشد یا نه..
 من با اینکه دو سه نفری در این مدت راهنماییم کرده بودند اما کسی بهم نگفته بود که باید از زمان اپلای کردن برای اسکان اقدام کنم. خودم هم که با تمام گشت زنی هام در اینترنت اما هرگز در امر سرچ و کسب اطلاع ادم با حوصله ای نبودم لینکهای مرتبط رو خونده بودم اما توجهی نکرده بودم. وقتی پذیرش اومد و به یکی از دوستانم در سوئد خبر دادم بلافاصله گفت از الان دنبال خونه باش. و کار من شده بود هر روز و هر شب سرچ در سایتهای سوئدی و ایمیل زدن به این وآن برای اینکه یک اتاق خونشون رو در اختیار من بذارند! روزهای بدی بود که سعی کردم برای هیچکس بروز ندم  تصور بی خانمانی واقعا وحشتناک بود. یک دو بار تا مرحله قرار داد پیش رفتم از راه دور ولی هر دوبار مشکل از سمت صاحبخانه پیش اومد و منتفی شد. در واقع به نوعی متقلب بودن یا کارشون غیر قانونی بود و از بدی روزگار اینکه یکی ایرانی و دیگری عراقی بود. با هر کسی هم که ساکن سوئد بود و هست صحبت میکردم میگفت : سعی کن از ایرانی خونه نگیری چون حتما مشکلی داره! ایرانی ها کلک میزنن!
متاسفانه ایرانی ها در هر جای دنیا دست گلهای زیادی به آب دادند که اول از همه هم خود هموطنانشون رو از خودشون دور کردن. و این شده که هر جا میخوای بری نصیحت میشنوی که با ایرانی ها نگرد! این قضیه در سوئد بیشتره چون ایرانیهای زیادی در سالهای بعد از انقلاب پناهنده شدند و از صداقت سوئدی ها سوء استفاده کردند و مفت خوردند و خوابیدند و …. و برای همدیگر مشکل ساز شدند.
بگذریم از بدیهای ایرانیها، در هفته های اخر یک اتاقی در یک خونه پیدا کردم که از قضا دختر پسری ایرانی صاحبخونه بودند. اول میخواستم بیخیال بشم و پی گیری نکنم اما بعد دیدم از بی خانمانی بهتره باهاشون هماهنگ کردم. خیلی عجیب بود که حاضر بودند برای من تا روزی که قراره برم نگه دارن. یعنی حدود سه هفته بعد از اینکه اگهی زدند من تازه وارد سوئد شدم و دو سه روز بعدش رفتم که خونه رو ببینم. دختر سر کار بود و پسر شیفت کاریش شروع نشده بود. وارد خونه که شدم یک دل نه صد دل عاشق خونه شدم.. و قرار شد دوشنبه ساکن بشم.. تا روز دوشنبه چند باری با مونا و رضا(صاحبخونه هام) تلفنی صحبت کردم و چند باری حتی دو دل شدم اما دل رو به دریا زدم و راهی شهر و دیارو خونه جدید شدم و به خودم گفتم:» شاید خیلی از ایرانیها متقلب باشند اما خیلی ها هستند که سالمن ،همونهایی که نصیحتت میکنن نمونه بارزشون، پس اعتماد کن و امیدوار باش که این دو نفر جز خوبها هستند.»  من یک اتاق در خونه رضا و مونا گرفتم. اتاق من یک اتاق از خونه دو اتاق خوابه بود(البته اینجا نشیمن هم جزو اتاق حساب میاد و به خونه ای که من ساکنم میگن سه اتاق خوابه!)
اگه صاحبخونه ات سوئدی باشه ممکنه نتونی از همه قسمتهای خونه استفاده کنی و حتی گاهی باید برای استفاده از آشپزخونه از صاحبخونه اجازه بگیری! اما من شانس اوردم و از همه جای خونه میتونم استفاده کنم و در واقع من با دو نفر هم خونه شدم و شبها در اتاقی جدا میخوابم! اتاقم هم همه چی داره  کمدو میز مطالعه وقفسه کتاب و تخت. و شانس دیگه اینکه مونا همه چی داره و چون کابینتهاش جا ندارن لازم نبوده من وسیله اضافه ای بخرم و از وسایل خودشون استفاده میکنم. اینجوری کلی از نظر هزینه های سرسام اور خردی وسایل جلو افتادم. خوبیه صاخبخونه ایرانی همین چیزاهاشه(اگه ادمهای خوبی باشن که تا امروز خیلی بودند) اما بدیش اینه که دائم فارسی صحبت میکنی و این برای کسی که مخیواد به زبان دیگه ای غیر از زبان مادریش زندگی کنه و درس بخونه خیلی بده!
همه خوبیهای خونه یک طرف محوطه ای که زندگی میکنم یک طرف.. اولا شبیه جنگلها و بیشه های گیلان و مازندرانه.. و خود خونه هم دقیقا همون سبکی از خونه است که معمولا تو کارتونها دیدیم و بچگیمون باهاش شکل گرفته. دور تا دور خونه جنگله و البته قابل تردد و بسیار امن. کلا شهری که من زندگی میکنم همش جنگلیه.. و ورودی راهش دو تا تابلو زدن یکی تابلوی یه ادم روی یه اسب(یعنی میشه سوار کاری کرد) و دومی هم تابلویی که عکس یک زن و با یه بچه در دست داره(یعنی محل تردد ادمها) و خلاصه اینکه میتونی راحت تو روز روشن و شب از توی جنگل راه بری بدون اینکه بترسی!
شهر من یه جور خاصیه متمرکز نیست بلکه ناحیه ناحیه از هم جداست.. و یه جورایی عجیب غریبه درعین اینکه از همه جا دوری به شدت به همه جا نزدیکی. مسیر خونه من بزرگراهه و وقتی از بزرگراه به سمت مرکز شهر میرم سمت چپم کلیسای مرکز شهر از دور دیده میشه. تو سوئد همیشه یاد داستانهای بچگی میفتم مخصوصا سفید برفی و زیبای خفته! اخه هر جایی هستی دورتر از تو نمای یک جنگل انبوهه که یک چیزی مثل کاخ از توش سر زده! و حس میکنی تو همون شاهزاده سوار بر اسبی که قراره از دل این جنگلها بگذری و به اون قلعه مخوف برسی تا یکی و نجات بدی! خلاصه مسیر رفت و برگشت رو خوب میزنم تو کار تخیلو حسهای عجیب غریب!
کلا شهری که من ساکنم به شدت قدیمیه. روز اول بدجور تو ذوقم خورد. اخه قدیمیش مثلا مثل فرانکفورت نبود که خیلی تاریخی و خاص باشه فقط یه جورایی همه چیز کهنه بود. و رنگهای دیوارها خیلی بدرنگن. اینجا به ظاهر نمیرسن به کیفیت کار دارن مثلا ساختمونهای آپارتمانی ساختمونهایی مثلا مثل اتی ساز تهرانن(البته با ارتفاع 4-5 طبقه) و دیوارهاشون رنگهای زرد و گلبه ایه.. اما امکانات توش و استقامت و … خونه عالیه.. بیشتر خونه های اینجا بازسازی شده هستندو اصل خونه های خیلی سال پیش ساخته شد. شاید جدیدترین ساخت و سازشون مربوط به دهه هشتاد میشه! خونه هاشونم که معمولا تو محوطه های جنگلیه درست مثل کلبه های تو کارتونهاست. با چوبهای قرمز! هنوز جذب شهر نشدم اما طبیعت شهر زیباست و این غیر قابل انکاره.. دلت میخواد ساعتها تو این همه سر سبزی قدم بزنی و ذهنت رو به کار بندازی.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر