۱۳۹۷ مرداد ۱۹, جمعه

هفته مهاجرت مرمر (۱)



هشت روز مانده به هشت سالگی مهاجرتم از امروز روزی یک پست میگذارم درباره تجربه های مهاجرتم. به نوعی «هفته مهاجرت مرمر»!



اول از هرچیز باید بگویم مهاجرت بزرگترین نقطه عطف زندگی ام بود. مهاجرت به من هویت بخشید و باعث شد توانایی هایم را بیشتر بشناسم. اما داستان مهاجرت یک داستان پیچیده است. بستگی دارد آدمی از زندگی و مهاجرت به دنبال چه باشد تا مهاجرت برایش نقطه عطف باشد یا نقطه سقوط. 
من سالهای زیادی فرصت مهاجرت داشتم، روشهای بهتری برای مهاجرت و کشورهای دیگری سر راهم بود. اما ازآن دسته آدمها بودم که میگفتم باید در وطن بمانم و برای آینده اش تلاش کنم. اما آن وطن چه از منظر سیاسی چه از منظر فرهنگی علاقه ای به تغییر نداشت و با محدودیتهایی که برای من جوان، زن و انسان ایجاد میکرد راه تلاشم را میبست.  در سفری نیمه توریستی و کوتاه مدت به آلمان ناگهان تلنگری خوردم. تلنگر اینکه من به عنوان یک فرد حق دارم آزاد باشم و امنیت و آرامش داشته باشم و نباید خودم را بیش از اندازه فدای جمع کنم. من در سفر هشت روزهام فهمیدم آزادی خیلی زیباتر از آن چیزی است که در تصور ما میگنجید. فهمیدم خیلی از مسائلی که فکر میکردم لوکس است و مهم نیستند و باید بروند ته صف خواسته ها، از قضا بسیار مهمند. بعد از آن سفر هشت روزه مصمم شدم برای مهاجرت و از زمان تصمیم تا روزی که ایران را ترک کردم نه ماه طول کشید. من طعم آزادی را برای چند روز کشیده بودم و فهمیده بودم شعارهای که بهشان پایبند بودم بدون داشتن آزادی فردی بیمعنا است. «من» مهم بودم، «من» زن بودم و حق داشتم، این حق «من» بود که آزادانه و بی ترس از مسئله ای صحبت کنم و حق داشتم آنچه که میخواهم بپوشم. این حق «من» بود که شاغل باشم و از نظر اقتصادی مستقل و حق «من» بود که شادی کنم نه با هزار ترفند و یواشکی. همه این حق ها از «من»، انسانی سالم تر، شادتر و امیدوارتر میساخت که بتوانم تلاش بیشتری کنم تا آدمهای بیشتری به آن برسند و برای «ما» مفید باشم. میدانستم همه نمیتوانند مهاجرت کنند اما اگر آنها که میتوانند تجربه های کسب شده را به دیگران انتقال بدهند قطعا تاثیر گذاریش بیشترخواهد بود. 
من اما بی برنامه بودم. اطلاعات درستی از کشوری که انتخاب کرده بودم نداشتم و فقط میخواستم بروم تا راهی برای مهاجرت بعدی باز شود. اما چطور؟ من نه فعالیت سیاسی داشتم که بخواهم درخواست پناهندگی کنم، نه پول زیاد برای سرمایهگذاری نه تحمل برای ماندن در پروسه طولانی اقامت استرالیا و کانادا. من عجول میخواستم به سرعت بروم، تازه فهمیده بودم چه کلاهی تمام این سالها بر سرم رفته بوده و دیگر نمیخواستم حتی یک روز از حوانی ام را در ایران سپری کنم.  تنها راه باقیمانده که سریع هم باشد دانشجویی بود. درنتیجه تنها دلیلم برای انتخاب سوئد این بود که دانشگاهش مجانی بود، پذیرش گرفتن نیازی به پروسه های مرگبار نداشت و از کجا مدرک گرفتی یا چه معدلی داری ملاک نبود و از همه مهمتر با آیلتس ۶ کارت راه میفتاد. یعنی بسیار ایده آل برای منی که معدل ۱۲ داشتم با سه ترم مشروطی ناب و اصلا حوصله خودکشی برای آیلتس بالا نداشتم. از اواخر مهر شروع کردم برای آیلتس خواندن و اذر ماه راهی تبریز شدم و امتحان دادم و آیلتس ۶.۵ هم گرفتم. کماکان نمیدونستم چی میخوام فقط میخواستم برم. موقع انتخاب رشته که شد دو نوع انتخاب کردم یکی رشته های کارشناسی که به زبان انگلیسی ارائه میشد و دیگری رشته های ارشد. هدفم این بود که در رشته هایی که دوست دارم ادامه تحصیل بدم ولی برای اینکه پیشینه علوم انسانی نداشتم و ممکن بود نتونم پذیرش بگیرم، رشته های ارشد هم انتخاب کردم که فقط وارد سوئد بشم و باقیاش را « با خدا بزرگ است» دنبال کنم. هدف من در آن زمان تنها خروج از ایران بود نه چیز دیگر. چند نفری را میشناختم که رفته اند سوئد و بعد از ترم اول هی کورسهای دیگه ای برداشتند و در نهایت اصلا رشته ای دیگری تمام کردند و فکر کردم من هم همین کار را میکنم. به علاوه که من خیلی دنبال درس نبودم و کار برام مهمتر بود و با همان اطلاعات محدودی که به دست آورده بودم به نظر میرسید که کار یافتن درسوئد سهل است. با همین تصورات انتخاب رشته کردم و ماهها منتظر ماندم تا جواب بیاید. جواب که آمد در لیسانس حقوق بشر و فوق لیسانس مدیریت آب و خاک پذیرفته شده بودم و انتخاب با خودم بود. منی که از روز اول هدفم همان حقوق بشر بود در یک اقدام ابلهانه و از ترس اینکه شاید نتونم دیگه برگردم ایران آن یکی رشته را انتخاب کردم. برنامه ام این بود. یه ترم درس میخونم، زبان یاد میگیرم و میرم سر کار و بعد اقامت کاری. به همین سادگی، فقط کافیه که بخوام! 
اما واقعیت هیچ شباهتی به این تصورات و اطلاعات ناقص نداشت. واقعیت تلخ تر و سخت تر بود. خیلی سخت!  



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر