اولین سختی سوئد مسئله مسکن بود. من در فوریه برای پذیرش اقدام کرده بودم.
پنجره باز پنجره اتاقم بود |
من سه ماه و نیم با رضا و مونا همخانه بودم. صاحبخانه نبودند خواهر و برادر بودند. نگذاشتند ذرهای حس تنهایی و غربت کنم. مثلا قرار بوده هزینه غذا پای خودم باشد اما همیشه من و دعوت میکردند به غذایشان، گردش میبردندم و مهمانی پشت مهمانی به سبک و سیاق ایران. چون هر دو شاغل بودند من بیشتر از خانه استفاده میکردم تا آنها. رضا و مونا جایگاه خاصی در قلب و خاطرهام دارند هرچند هرکس مشغول زندگی خود است و حالا خیلی تماسی نداریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر