۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

هفته مهاجرت مرمر- از دست دادن اعتماد به نفس

با اینکه من در اولین سختی یعنی پیدا کردن محلی برای زندگی خوششانس بودم، اما همه این شانس را نداشتند وبسیاری تمام دو-سه سال دانشجویی بارها خانه عوض کردند. پیش آمده که کسی هر ماه یک جا زندگی کرده و درواقع قراردادهایش یک ماهه بوده. بگذریم! ده روز اول به جاافتادن وثبت شدن در اداره مالیات، یادگرفتن حمل ونقل عمومی، فروشگاه مواد غذایی و یاد گرفتن اسم مواد غذایی ضروری و شکل و شمایل بسته بندیها گذشت. اینکه میگم "یادگرفتن شکل و شمایل مواد غذایی"، برای اینه که واقعا لازمه. در کشوری که انگلیسی زبان نیست و تنوع مواد غذایی با بسته بندی هایی متفاوت از آنچه دیده بودی فراوان، امکان خرید ماست به جای شیر، نانِ شیرین، ماهی بد بوی سوئدی به جای تن ماهی و ... بسیار رایج بوده ( مورد آخر رو تقریبا از زبان بیشتر آقایون شنیدم).
 
برخلاف هفته اول دانشگاههای ایران که تق و لق است اینجا دقیقا از روز یک سپتامبر درس و مشق جدی بود که در من شوک ایجاد شد. دانشگاه های سوئد ترم‌هایشان به دو نیم ترم تقسیم میشود. نیم ترم اول از اول سپتامبر تا اوایل نوامبر، ۱۵ کردیت ونیم ترم دوم از اوایل نوامبر تا اواسط ژانویه هم ۱۵ کردیت. برای همین بسیار فشرده است و باید یک درس را در عرض دوماه خواند، پروژه تحویل داد و امتحان داد. ترم اول یک درس تخصصی داشتیم ودرس دیگر اسمش "آشنایی با دوره فوق لیسانس" بود. که از نحوه سرچ کردن تا انتخاب موضوع تا نوشتن را یادمان می‌دادند. آنجا بود که مدام تاکید شد باید به زبان خودتان بنویسید و کپی نشود. این موضوع شاید برای شما الان آشنا باشد ولی هشت سال پیش برای هیچکدام ما آشنا نبود. یعنی چه که به زبان خودمان بنویسیم؟ اصلا چه اشکالی داره که کپی کنیم؟ پس این همه سال ما در دانشگاه و مدرسه هامون چه غلطی میکردیم؟ در طول ترم باید یک موضوعی را انتخاب میکردیم و یک متنی مینوشتیم و ارائه میدادیم. من تمام ده هفته را تو سر خودم میزدم که چطوری به زبان خودم بنویسم؟! این مشکل را هنوز دارم ولی به مراتب بهتر شده ام.
 با اینکه اساتید بسیار آرام صحبت می
کردند ولی من نصف درس را نمیفهمیدم. در ساعتهای استراحت می‌نشستم کنار دوستان ایرانی و جرات نداشتم انگلیسی حرف بزنم. دلیلش این بود که روزهای اول، بخصوص در مراسم معارفه تا حرف میزدم بچه های ایرانی مدام در حال غلط گرفتن تلفظ ها و جمله بندی هایم بودند. همان هفته اول، مرمری که از خودش مطمئن بود اعتماد به نفسش به باد رفت و له شد. میدونستم برای غلبه به این ترس باید انگلیسی بیشتر حرف بزنم و باید با دانشجوهای غیر ایرانی بگردم ولی کل کلاس ما ده نفر بودند که هفته های اول شش نفرش ایرانی بودیم. (بعدها شدیم چهارنفر). یک بار یکی از دانشجوهای ایرانی از رشته ای دیگر که کلاس مشترکی داشتیم گفت بیایید آخر هفته ایرانی ها با هم باشیم که من بی اختیار گفتم:«نه من نمیخوام با ایرانی ها باشم. من هم همخونه ایرانی دارم هم همکلاسی ایرانی، اخر هفته میخوام با خارجی ها بگردم.» صادقانه حقیقت را گفتم. همین حرف باعث شد کلی پشت سرم بین ایرانی‌ها حرف در بیاید. بدبختی این بود که من اصلا با هیچ دانشجوی غیرایرانی بخاطر ترس از غلط صحبت کردن ارتباط برقرار نکرده بودم و اصلا کسی را نداشتم که آخر هفته را با او بگذرانم. درنتیجه از ترس تنها ماندن و اینکه هموطن ها دلخور نشوند رابطه ام را با ایرانی‌ها نه تنها حفظ که بیشتر کردم. جالب این‌که همان دوست خودش از وسطهای ترم فقط با خارجی ها گشت و یکی دیگر هم همه دوستهایش سوئدی بودند. 



عدم اعتماد به نفس در زبان- که به لطف هموطنان به وجود آمده بود، عدم تسلط به مباحث درسی، تفاوت عظیم سیستم اموزشی، بیست و چهارساعت در اخبار ایران بودن و با فیس بوک ور رفتن همه و همه باعث شد اولین امتحان را پاس نشوم. تمام خاطرات دانشگاه ایران، پاسنشدن‌ها، مشروط‌شدن‌ها، تحقیرشدنهاو اضطرابها هجوم آوردند. احساس بدبختی مفرط میکردم. اما اینجا سیستمش متفاوت بود. مسئول کورس گفت میتونم هم شفاهی امتحان بدم هم کتبی آن هم تا چهار بار. کتبی را انتخاب کردم. سر مرز پاس شدم. بعدا فهمیدم اگر شفاهی امتحان میدادم بهتر بود چون خیلی مواقع ما که زبان مادری مان انگلیسی نیست ممکنه مطلب را در نوشتن به درستی بیان نکنیم و در شفاهی استاد به حد تسلط فرد بر موضوع بیشتر پی می‌برد. نیم ترم دوم دو درس تخصصی که به سخت بودن معروفند داشتم. دوستشان داشتم ولی باز بخاطر زبان، بعد بازیگوشی و عدم جدیت به دوره امتحان که رسید یکی را امتحان ندادم و دومی را هم پاس نشدم. البته دومی را معمولا به ندرت کسی در امتحان اول پاس می‌شد. تازه از نیم ترم چهارم تقریبا فهمیدم چطور باید درس بخوانم که بنا به علاقه به کورس یا نمره خوب میگرفتم یا نمره افتضاح. ولی دیگر درسی را نیفتادم. سال دوم درسهای کمتری برداشتم، هم برای اینکه بتوانم طولانی تر ویزا بگیرم هم که با آرامش درس بخوانم و بخاطر همین یک سال دیرتر از هم دوره ای های خودم پایان نامه را شروع کردم. اما خوبی ای که داشت این بود که درسهای مهمی را با بچه های دوره بعد برداشتم که همه غیر ایرانی بودند و من اعتماد به نفسم برای زبان بهم بازگشت، گروهی درس خواندن را تجربه کردم و فهمیدم خنگ نیستم. به همین دلیل در دو درس نمره های بسیار خوبی گرفتم! اما همان ضعف ترم اول کار خودش را کرد و من هنوز که هنوز هست آن دو درس را پاس نکردم و برای همین با اینکه پایان نامه هم داده ام و بقیه درسها را هم پاس کرده ام اما مدرک فوقلیسانسم را نگرفته ام.

بله، اگر مهاجرت میکنید و قصد موفق شدن دارید باید حداقل یک سال از ایران، اخبار ایران، آدمهای ایرانی تا حد ممکن دوری کنید. نه اینکه کاملا قطع رابطه کنید نه! ولی یک سال اول مهاجرت خیلی مهمه. بگذارید بگن از هموطنش بدش میاد، بذارید بهتون بگن فکر کرده کیه؟ُ بذارید بهتون بگن غرب زده، خارجی ندیده و ... اما دوری کنید و تا میتوانید به افراد کشور میزبان یا حتی کشورهای دیگر نزدیک شوید هم برای زبان، هم برای کشف چیزهای جدید هم برای پیشرفت. ایران و ایرانی همیشه هست و شما اگر از پس سالهای اول مهاجرت بربیایید با خاطری آسوده میتوانید دوباره اخبار ایران را بخوانید و با ایرانی ها معاشرت داشته باشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر