۱۳۹۷ مرداد ۹, سه‌شنبه

کوزه‌‌گر کمامان از کوزه شکسته آب می‌خورد

بی‌شک یک اختلال روانی دارم وگرنه این همه سال و ماه و هفت و روز صحبت کردن از تنها یک مشکل، برایش راه حل
 داشتن اما در نهایت اجرا نکردنش طبیعی نیست. حالا از هر از گاهی درآمده تبدیل شده به درگیری هرروزه ذهنم که 
برای مدتی فراموش می‌کنم وبعد شروع می‌کنم به خود خوری و بدوبیراه به خودم. چهارسال پیش برای این مشکل رفته بودم پیش یک روانشناس که سر جلسه دوم گفت بیخود آمدی تو فقط باید راه حل هایی که داری رو اجرا کنی. روانشناس عزیز نفهمیده بود تمام مشکل من در اجرا کردن است. بعد از آن با هرکسی صحبت کردم همین را گفت: دیسپلین داشته باش و اجرا کن! هیچ کس نفهمید درد همین قادر نبودن به اجرا است. 
از هر روشی که فکر کنید بهره بردم اما جواب نداده. از روش تشویق و تنبیه خودم، از اجبار از سمت دیگری اما هیچ هیچ فایده نداشته. وقتی به این نقطه میرسم از خودم بیزار میشم. بله بسیاری از شما فکرمی‌کنید آدمهایی مثل من بی اشتباهند یا دیگر راهشان را پیدا کرده اند اما بدانید که حداقل من اشتباه در زندگی زیاد دارم. من اگر بر این مشکل بزرگ غلبه کنم خیلی خیلی موفقترم در زندگیم. موفقیتهای فعلی من کف مطلوبات است. همین الان که نشستم دقیقا چهار ساعت کارهای دیگری کردم که در برنامه ام نبود. بگذارید حقیقت رو بگم حداقل در این چند ماه اخیر به شدت از خودم ناراضیم حتی اگر هر شب در لایوهام با روی گشاده بیایم و بگویم چقدر خوبه آدم قوی باشه، امید داشته باشه و ... شاید دلسرد بشید، شاید بگید ای بابا این که خودش لنگ زندگیشه ما واسه چی بهش گوش بدیم ولی من حداقل نمیتونم واقعیت رو پنهان کنم. من قدرت اجرای برنامه‌ریزی هایم را ندارم. نمیگم وقتم به بطالت میگدره، نه اصلا  و ابدا کارهایی که می‌کنم بطالت نیست اما اولویت نیستند. خیلی از این کارها رو باید در ماه مارس که کاملا به قصد سرو سامان دادن به کارهای عقب مانده زندگیم مرخصی بدون حقوق داشتم انجام میدادم اما هنوز نمیدونم ماه مارس چطور امد و رفت و من به جز سه روز دیگر هیچ کدام کارهایی که قرار بود انجام بدم را ندادم و حالا به آن کوله بار اضافه شده به اضافه درس و مشقی که در عین علاقه اما دیسپلین برایش ندارم. جرات کنار گذاشتن شبکه های اجتماعی  برای مدتی را هم ندارم. می‌ترسم به جای بهتر شدن بدتر شود.

لطفا دلداری ندهید، کار از "میتوانی" و "اینا چیزی نیست" و "تو زن قوی‌ای هستی" گذشته.. یک چوب بالا سر میخواهم و یک درمان برای این اختلال!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر