۱۳۹۴ خرداد ۶, چهارشنبه

پرنده های مهاجر

حالا دیگر ساعتهای خیلی جاها را حفظم. از ملبورن و بریسبین، تا ایالتهای مختلف آمریکا و کانادا، و فنلاند و انگلیس که هر کدام یک ساعت جلو و عقب تر از من هستند. باید ساعتها را  بلد بود که اگر دلت یهویی ترکید، خواستی با دوستی در آن سوی قاره ها صحبت کنی موقع خوابش نباشد یا موقع کارش! مهاجرهای قدیم راحت بودند، فقط لازم بود ساعت ایران را بدانند. بجز خودشان همه کَسِشان ایران بودند. اما هم دوره ای های من، همه باید چندین ساعت بلد باشند. همه کَسِشان پخش و پلا هستند در دنیا! 
خانواده ای میشناسم که سه فرزند دارد، یکی آمریکا، یکی استرالیا و دیگری اروپا! قبلنها حداقل اگر خانواده ای فرزندانش همه با هم مهاجرت میکردند یک جا میرفتند. اما حالا یک مادر و پدر پا در هوای ساعتهای متفاوت فرزندانشان هستند. و چشم انتظار دیدن.. 
به روزهایی فکرمیکنم که همه در ایران دور هم بودیم. وقتی بیست ساله بودیم تقریبا هیچ کس از بین ما به رفتن فکر نمیکرد. به رفتن دیگری هم فکرنمیکرد. مهاجرت برای خانواده ها بود انگار، یه عده که همه زندگیشان را میفروختند تا بروند جایی بهتر. همان موقع هم همیشه در مجلات هفتگی و ماهانه صفحه اخرش چیزی بود تو مایه های "به دنبال سراب" که ته تهش، هرکس مهاجرت میکرد یا معتاد میشد، یا ایدز میگرفت، یا مشکل روانی پیدا میکرد و یا زندگیش از هم پاشیده می شد. 
حالا ما میدانستیم همه همه این طور نیستند، به هر حال در هر خانواده ای حداقل یک نفر خارج ازکشور بود، و از قضا آدم موفق، اما داستانهای زیادتر همیشه بود که تصور کنی مهاجرت یعنی ظرفشویی ، زمین شوری، کله سیاه بودن، بی اعتبار بودن، تحقیر شدن و یا اگر خیلی پول داری افتادن به ورطه فساد! 
آن زمانها جوان بودیم و امیدوار، اصلا تصور نداشتیم آرامش و رفاه چیست؟ کرامت انسانی، هویت و انسانیت، برابری، احترام، اعتبار، همه اینها را نداشتیم و فکر میکردیم داریم. سرخوش بودیم، امیدوار بودیم که پایان شب سیه سپید است. تو ساعتهای خلوتیمان برای آینده نقشه میکشیدیم، با غرور گلو پاره میکردیم: دوباره میسازمت وطن! و این دوباره ها هی تکرار شد و تکرار شد و ساخته نشد آن وطن مگر در ظاهر دل انگیز! 
همه چیز انجا آمریکایی است مگر دموکراسی اش! بهترین ساختمانها، جدید ترین امکانات، پیشرفته ترین تجهیزات، پاساژها و فروشگاه ها، رستورانهای فراوان با غذاهای بین المللی، کافی شاپها با کوکتیل های بی الکل، به جای بار! دیسکو های زیرزمینی، پارتی های هفتگی که نقش همان نایت کلابهای آمریکا و اروپا را بازی میکنند، انواع و اقسام برند و ... اما دریغ از کرامت انسانی، دریغ از حقوق شهروندی، دریغ از هویت، انسانیت، و ساخته شدن وطن به معنای واقعی! رشد روز به روز" یا با منی یا بر منی" ، توجیه وسیله به نام هدف، مگس بازی گرد شیرینی، بادمجان های دور قاب، مجیزگوی قدرت و تقبیح کننده مخالفین آن قدرت! دزدی های آشکار، کینه های و شکاف طبقاتی که بیشتر و بیشتر می شود، دعواهای قومیتی که کم بود و بیشتر مشکل قوم و دولت بود اما حالا به ملت هم سرایت داده شده. "تو فارسی خفه شو، ای تجزیه طلب خائن، آمریکایی جنگ طلب، سبز الهی قاتل، مزدور جمهوری اسلامی، نوکر اسراییل"  اینها حداقل نمونه های بحثهای فیس بوکی است در نظر مخالف که ما بهم تقدیم میکنیم. ما یعنی همان هم دوره ای هایم، همان ها که برای آینده خود و وطن نقشه میکشیدیم و گلو پاره میکردیم: دوباره میسازمت وطن! 

ساعتها را باید حفظ باشم، مریم و صبا 8 ساعت جلوتر هستند، نگار 9 ساعت عقب تر، امیر و کاویان 6 ساعت ، گلناز 1 ساعت، مامان و بابا 2.30 جلو هستند، بچه های گروه فمینیسم هم 6 ساعت عقبند! نوید و شکوفه 8 ساعت! و من در این حوالی، به روزهایی فکر میکنم که همه ما ساعتهایمان یکی بود! آرزوهایمان هم، همه ما میتوانستیم در آن کشور موفق و مفید باشیم، پزشکان خوب، مهندسان پرکار، محققین با سواد ، جامعه شناسان و کنشگران پر اعتبار اما آنجا راه ها را بستند، محدود کردند، و حالا همه آن چیزها را جایی دیگر هستیم. نه تمام عمر ظرفشور شدیم نه زمین شور، نه معتاد، نه ایدز گرفته، نه خانواده های از هم پاشیده! همه شدیم همه آنچه که در ایران آرزویش را داشتیم، انجا هم بودیم اما نه به اعتبار و امنیت اینجا. سختی های اینجا را با دل و جان میخریم، گاهی یک تبعیضی میبینیم اما نه به اندازه تبعیضهای هر روزه جایی به نام وطن! ما مهاجریم، برای ساکنین این کشورهای مقصد ما همیشه یک مهاجریم، اما نمیدانم چرا آنقدری که من مهاجر از هموطنان غیر مهاجر طعنه و کینه میگیرم از این غربی موبور نمیگیرم؟
ما اینجا باید ده برابر تلاش کنیم برای رسیدن به نقطه ای که یک سوئدی، آمریکایی، کانادایی، استرالیایی ،ایتالیایی، آلمانی و .. هست. اما به هر حال میرسیم به آن نقطه! ما امنیت داریم، کرامت انسانی داریم، ما حق شهروندی داریم، ما میتوانیم مسئولین کشور جدید را نقد کنیم، ما میتوانیم فعالیت اجتماعی داشته باشیم، ما نمیدانیم پلیس سایبری چیست؟ گشت ارشاد چیست؟ ما نمیدانیم زندان های شهر کجاست؟ ساختمان بزرگ اداره پلیس را فقط برای خبر دادن گم شدن چیزی یا دزدیده شدن چیزی میرویم. ما اینجا نیروی خودسر نداریم، ما اینجا حق انتخاب پوشش داریم، حق انتخاب مذهب، حق انتخاب سبک زندگی، حق انتخاب زبان مادری، حق انتخاب تعیین ملیت، ما اینجا "حق" داریم. 
هم دورهای های من سرخورده شدند از آن کشور، همه زحمتهایشان را رها کردند و گذاشتند تا دوره های بعد با خیال راحت از انها استفاده کنند بدون اینکه بفهمند اگر امروز آنها میتوانند درسی بخوانند که میخواهند، کاری بکنند که میخواهند، لباس پوشیدنشان فرق کرده باشد، روابط انسانیشان آزاد تر شده باشد و ... بدون ما و زحمتهایمان ممکن نبود،. بدون ما و تابو شکنی هایمان! 

اختلاف ساعتها را باید حفظ بود، حالا باید با هم دوره ای از زندگی روزمره اینجا گفت و از برنامه ریزی های نسبی برای آینده. شغل بعدی، خانه بعدی، شهر بعدی! حنس دغدغه هایمان فرق کرده، حالا هنوز هم با هر انتخابات منتظریم وضعیت تغییر کند، اما در حد تغییر مالیات، یا شرایط مهاجر پذیری نه حسرت ازادی بیان و روزنامه توقیف نشده و زندانهای بی زندانی سیاسی و عقیدتی وقومیتی!

این ماییم، مایی که دهه سی زندگیمان را( اول، میانه و آخر) میگذرانیم . درست همسن انقلاب! ما بچه های انقلابیم که در انقلاب خورده و نشخوار شدیم! و در کشورهای ضد انقلاب سرپا و جان دار. ما پرنده های مهاجر!



پی نوشت غر آلود: 

اینجا نوشتن مشکلات خودش را دارد. فونت فارسی متنوع ندارد. همین یک مدل هست که من اصلا برای وبلاگ نویسی نمیپسندم. میکروسافت هم فونت فارسی ندارم برایش. همان دیفالت تعریف شده خودش هست که میشود همین! این وقتی میاید روی صفحه خیلی زشت است. یا باید سایز نرمال انتخاب کرد که ریز میشود یا این سایز که خیلی درشت است!! 
این هم از مصائب نوشتن در سرویسهای غیر ایرانی. لعنت به اختلالات پرشین بلاگ!
بلاگفا هم که انگار هنوز درست نشده است. 
هیچ جوری با اینجا ارتباط برقرار نمیکنم با اینکه امکانات فوق العاده ای دارد. اصلا آن قسمت نظرات که نیست حالم گرفته میشود. 

بگذریم، باید  غرهایم را میزدم. 

۳ نظر:

  1. پست خیلی خوبی بود. از همین دسته مطالبی که این روزها من مغزم در گیرش هست. واقعا آفرین به اسن تجزیه و تحلیل و سوالهای بی جواب پر معنا.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. مرسی:) این مسائل که همیشه با ما هست ولی گاهی اوقات بیشتر درگیر میشیم. پست تو و استاتوس یکی از دوستان فیس بوکی هم انگیزه بیشتر داد برای باز نوشتن این درگیری های ذهنی

      حذف