۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۱, جمعه

چرا سوئد؟

سفر آلمان در سال 2009 برای من تجربه شگفت انگیزی بود و تا رسیدم ایران و روز بعد در خیابان و فروشگاه دوباره بی احترامی ها را دیدم مصمم شدم به رفتن. اما کجا؟ من نه امتیازی برای مهاجرت کردن جمع کرده بودم و نه دلم میخواست آنقدر دور بروم، و از سمتی دلم فقط کشورهای رده بالا میخواست. نمره های دانشگاهم درخشان نبود که دل ببندم به گرفتن پذیرش و از سویی به شدت عجله داشتم که با کمترین هزینه و سریعترین زمان از ایران بگریزم. تنها کشوری که سالهای اخیر روی بورس برای رفتن بود سوئد بود بخاطر تحصیل رایگان و سهل گیریش برای پذیرش. البته نروژ و فنلاند هم بودند ولی تصور سرمای آنجا مانع از انتخاب رشته می شد. اینطوری شد که من سوئد را انتخاب کردم به فصد آمدن و سکوی پرتاب برای رفتن به کشوری دیگر. ابتدا دو رشته انتخاب کردم، هدفم این بود اگر قرار است باز درس بخوانم در رشته های مورد علاقه ام باشد برای همین لیسانس حقوق بشر در شهر مالمو ( سومین شهر بزرگ سوئد و بندری معروف) را انتخاب کردم، اما چون میخواستم حتما بروم و بخاطر بک گراند علوم تجربی مطمئن نبودم برای حقوق بشر پذیرفته شوم، کارشناسی ارشد مرتبط با رشته خودم را هم در شهر اوپسالا (چهارمین شهر بزرگ، یکی از شهر های قدیمی و فرهنگی ترین شهر سوئد) انتخاب کردم. نتیجه که آمد ترس داشتم، میدانستم رفتن به حقوق بشر همان و خداحافظی ابدی با ایران همان، حالا آمدیم و هوم سیک شدم؟ یا از پس مهاجرت برنیامدم؟ پس تصمیم گرفتم رشته کارشناسی ارشد را با اینکه دوست نداشتم انتخاب کنم. البته به این امید که از اواسطش راهی کشور دیگر شوم یا کاری پیدا کنم برای ماندن و یا تغییر رشته.
اما متاسفانه قوانین بسیاری درست از زمان ورود ما تغییر کرد که پنبه های من را رشته کرد و من ناچار به ادامه تحصیل در رشته ای که دوست نداشتم شدم.
سوئد، از لحظه ورود خاکش مرا گرفت. به همین سادگی! چند روز اول را در منطقه ای در شمال استکهلم بودم و بعد بلافاصله اتاقی در خانه یک زوج ایرانی پیدا کردم و زندگیم را در شهر جدید آغاز کردم. برای کسانی که به اروپا میایند بخصوص کشورهای با جمعیت کم بد نیست بگویم تصورتان از بزرگ بودن شهر باید عوض شود. مثلا وقتی میخواندم چهارمین شهر بزرگ حداقل برایم جایی مثل رشت تداعی میشد، اما وقتی وارد شهر شدم بیشتر برایم شبیه رودسر بود. البته به مرور که پیچ و خمهای شهر را یادگرفتم متوجه بزرگیش هم هستم اما اینجا طوری است که همه شهر در مرکز میچرخد و باقی بزرگی شهر محله های مسکونی است که در اطراف میتوانند باشند. جمعیت شهر هم مهم است، در اروپای مرکزی تراکم جمعیت بسیار بالاست، مثلا آلمان با حدود یک سوم مساحت ایران جمعیتش بالای 80 میلیون است همینطور ایتالیا و فرانسه. اما سوئد نسبت به این کشورها مساحت بزرگتری با یک دهم جمعیت دارد. بله کلا جمعیت کشور سوئد از جمعیت تهران کمتر است. و شهر فعلی من شهری 200 هزار نفری است. 
قطعا به عنوان یک تازه وارد با تصوری که از هامبورگ و فرانکفورت داشتم و تصاویر دیده شده در فیلمها و شنیده ها شهر در ذوقم خورد. یک فضای دلمرده ای داشت که دوست نداشتم نه از ساختمانهای قدیمی قرن های قبل خبری بود نه ساختمانی مدرن، چیزی بود در اوج سادگی و بدون کوچگترین طرح و نقش خاص. هفته اول به آشنای با مسیر رفت و آمد گذشت و برنامه های جانبی دانشگاه برای خوشامد گویی به دانشجویان. اما هفته دوم همینطور که پکر پای فیس بوک بودم با دوستی که سالهاست ساکن اروپاست صحبت میکردم و از در ذوق خوردگیم که گفت: you sholud explore the city. و من راه افتادم برای اکسپلور شهر.. و با همین کار توانستم با شهر تا حدی اخت شوم. 
یکی از ناراحتی های من در این شهر رودخانه وسط شهر است. وقتی درباره شهر در اینترنت میخواندم تصورم از روخانه چیزی شبیه ماین و راین بود. اما چیزی که در اوپسالا میدیدم یک رودخانه کوچک اما زیبا بود. 

پی نوشت:
در جال بررسی سایتهای مختلف هستم برای ثبت یک دامین شخصی. باید هم از نظر هزینه بصرفد هم بشود درآن برنامه ای پیاده کرد که فارسی نویس و راست چین باشد. با وقت کمی که دارم زمان زیادی صرف میشود برای نتیجه گیری. البته از اطلاعات شما هم بهره خواهم برد اگر کمک فکری دارید به من ایمیل بزنید لطفا (آدرس ایمیل در وبلاگ موجود است) 
تا اطلاع ثانوی اینجا هستم. و سعی میکنم جایی را انتخاب کنم که نیاز به فیلتر شکن نباشد. 

۱ نظر: