۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

تروما

اینجا مدافعین حقوق پناهندگان به "تروما" خیلی اشاره میکنند. ترومای حاصل از فقر و قحطی، ترومای حاصل از جنگ و کشتار، ترومای حاصل از زندان و شکنجه، ترومای آزار و اذیت جنسی و غیره. خیلی ها معتقدند از برخی از این مهاجرین بخاطر همین تروما نمیشود انتظار داشت که یک شبه خوب شوند. من مهاجر خودخواسته، از کشوری آمدم که دیگر نه جنگ داشت نه قطحی، از خانواده ای هم امدم که خیلی از نیازهای اولیه ام درآن فراهم بود. من کاملا طبق شرایط طبقه اجتماعی ام با هزینه خانواده ام راهی خارح از کشور شدم و به نوعی مرفهانه و بی تروما آمدم. اما ترومای من چیز دیگریست! بله، من هم تروما دارم. وقتی هر از گاهی بر حسب اتفاق نوشته های قدیمی ام را میخوانم، حالم بد می شود. وقتی روزمرگی های آن روزهایم را میخوانم که با اینکه مطرح کردن مشکلات و مصائب زن بودن ، نشان میداد که برای من پذیرفته نیست و دارم آزار میبینم اما باز انقدر عادی بود که دائم نوشته می شد، تکرار می شد باز نوشته می شد و میرفت تا اتفاق جدید و نوشتنی جدید. همان موقع ها هم عادت به آرشیو خوانی داشتم برای همین وقتی دوباره میخواندمشان حالی که حالا دارم را پیدا نمیکردم! یا نوشته هایی پر از استعاره و کنایه، پر از نقطه چین، پر از آه.. وای... خدا....! نوشته هایی که باید مواظب میبودی چه مینویسی ، کدام کلمه را به کار میبری، اگر به در بزنی دیوار بشنود بهتر از این بود که مستقیم به دیوار بزنی! ادبیات مذهبی، استفاده ار عناصر مذهبی برای اینکه انگ بی مذهبی، مخالفت و ... را نخوری، فیلتر نشوی، دردسر ساز نشود. خود سانسوری، خود سانسوری ، خودسانسوری! هیچوقت یادم نمیرود وقتی برای بهار 89 سردبیر "خط مهر" از من خواسته بود به عنوان زن وبلاگ نویس گیلانی چیزی بنویسم و بلافاصله گفته بود : خط قرمزها یادت نره! ، منی که دست میذاشتم رو کیبورد به زور باید مانعم میشدند از ادامه نوشتن، تا ده روز هیچ چیز نمیتوانستم بنویسم. شاید نتیجه کار خیلی هم خوب شده بود، اما من اذیت شده بودم. چون مدام فکر میکردم چطور بنویسم؟ دو خط مینوشتم و دیگر ذهنم ساکن میشد! آره این روزها وقتی گاهی نوشته های قبلی ام را میخوانم حالت تهوع میگیرم، از چیزهایی که باور من نبود ولی از انها برای هدف؟! استفاده میشد. الان که میخوانم میبینم چطور در بازی سرزمین دیکتاتوری بودم و نه تنها نمیفهمیدم که فکر میکردم خیلی هم خوب است که دارم زیر زیرکی عقایدم را مینویسم اما نه با ادبیات باور هایم، باادبیات باورهای حکومت، عرف، دیکتاتوری.
تا امروز فکر نمیکردم اینها میتوانند تروما باشند، اما امروز پدرم یکی از نوشته های قدیمی من را از یکی از سایتهای استان گیلان همرسان کرد، وقتی خواندمش بلافاصله معده ام سوزش شدید گرفت، حس میکردم صورتم بر افروخته شده، و بغضم گرفت. آن مطلب 6 سال پیش نوشته شده بود و ابتدا در وبلاگم بدون سانسورمنتشر شد. سپس سایتهای مختلف استان از آن با ذکر منبع استفاده کردند و البته تا میتوانستند سانسور و حذف کردند. آن زمان هم ناراحت شده بودم اما نه به شدت امروز. وبلاگ من مسدود شده و اگر کسی بخواهد آن یادداشت را بخواند تنها منابعش همان متن سانسور شده سایتهای استان گیلان و یکی دو وبلاگ هستند که کپی کرده اند!  وقتی میخواندم و به نقطه چین میرسیدم کاملا سکته وسط متن را حس میکردم. مخصوصا که امروز یادم نبود چه چیزی جای آن نقطه چین بوده اما حس میکردم یک سکته بدی هست وسط جمله! درست مثل اینکه سرخوش داری راه میروی و هیچی جلویت نیست یکهو بخوری به یک درخت که یکهو سر راه قرار گرفته است. اولش کمی گیج میخوری و بعد به راهت ادامه میدهی. اما گاهی ضربه آنقدر شدید است که با سردردی مضاعف راه را میروی و لذت نمیبری. امروز خواندن آن مطلب با آن همه حذف و سانسور دقیقا سردرد مضاعف بود با لذت نبردن از خواندن. هدف آن نوشته در آن زمان نه وصف یک هنرمند که تاثیر او در کشف خودم بود. اهمیت آن متن با تیتری که انتخاب کرده بودم در این بود، اما بخاطر حذفها متن تبدیل شده بود به یک معرفی نامه هنرمند- که اصلا من در جایگاهی نیستم که این کار را انجام بدهم- و به همین منظور هم در چند جا منتشر شد. اما حق نویسنده و منظورش چه می شود؟ به واسطه کامنتهای زیر پست پدرم آن متن را باز خواندم و بغضم گرفت.  بهم ریختم، یاد تمام آن خود سانسوری ها و دیگر سانسوری ها افتادم، یاد تمام نوشته های پرکنایه در لفافه، نوشته هایی که باید مراقب میبودی. به این فکر کردم چرا باید جای"پستان" نقطه چین بگذارند؟ چرا باید وقتی از باور یک فرد مینویسی چیزی که خودش هم ابایی نداشت حذف را در پیش گیرند صرف اینکه اگر آن جمله نوشته شود مشکل ساز میشود پس بهتر است متن را شیر بی یال و دم و اشکم کنند اما حتما استفاده کنند! چرا باید اصل هدف متن که تابو شکن شدن یک دختر بود حذف شود چون با معیارهای جامعه جور در نمیامد؟!  برای پدرم متن اصلی را فرستادم و گفتم: زود جایگزین کن که این متن سایت آینه دق من است.
از آن ساعت معده درد دارم، خاطرات تلخ بربادرفتن آرزوهایم بغضهای فروخورده را بار کرد. من که از 14 سالگی مقاله انتقادی مینوشتم و یک روز از شدت محدودیتهای اعمال شده که باعث میشد نوشته های من منتشر نشوند همه را پاره کردم و آرزوی ژورنالیست شدن را به فراموشی سپردم. چون باور داشتم و دارم محدودیت سم مهلک و مرگ زای استعداد یک ژورنالیست هست. به وبلاگ پناه برده بودم که انهم زیر سایه نام و خانواده و استبداد حاکم برجامعه پر بود از نقطه چین وخودسانسوری و همان سه چهار باری که سانسور را کنار گذاشتم نیست شدند! معده دردم هر لحظه بیشتر میشود، ذهنم مشغول و گاهی از یاداوری محدودیتها چنان خشمگین می شوم که تمام فشار خشم را بردندانهایم خالی میکنم! این ها همه یعنی من هم تروما دارم، ترومای سانسور. ترومای عدم آزادی اندیشه و بیان، ترومای سرکوب استعداد و خلاقیت! شاید این تروما خیلی ترومای لوکسی باشد در مقابل ترومای جنگ ،کشتار ، زندان ، فقر و تجاوز اما تروما هست.
حالا سالهاست که در محیطی دیگر هستم، لذت آزادی بیان را با تمام وجود میچشم اگر در فضای ایرانی نباشد! در فضای ایرانی هزار خط قرمز میگذارند، این را ننویس، آنطور ننویس، این ادبیات درست نیست، آن کلمه بهتر بود انطور باشد، یک جاهایی باید ساکت بود، یک جاهایی باید دید و به روی خود نیاورد، چرا مستقیم مینویسی؟ چرا جمع میبندی؟ چرا انتقاد میکنی؟ چرا در لفافه نمینویسی؟چرا سیاست!!!!! نداری؟  و هزار چرا و محدودیت دیگر که افراد برایت میگذارند. هرچند که من به هیچکدام گوش نمیدهم. من نمیخواهم این تروما ادامه داشته باشد من میخواهم از حق آزادی بیان استفاده کنم و آن چیزی را بنویسم که فکر میکنم! بدون کنایه و استعاره، بدون حذف و سانسور، بدون بالا پایین کردن کلمه ها، بدون استفاده از نمادهای مذهبی، بدون آه و وای و خدا! بدون نقطه چین! بدون همنوایی با دستگاه استبداد، بدون وارد بازی انها شدن! من اجازه نمیدهم ذهن من، اندیشه من، قلم من را دیگری مدیریت کند. به قول یکی از دوستان من اگر قرار بود این همه خط قرمز داشته باشم و خیلی حرفها را نزنم همان ایران میماندم! قرار نیست که در خارج از کشور هم محدودیت برای بیان بگذاریم.
اگر آرشیو و تاریخ برایم اهمیت نداشت شاید میرفتم تمام یادداشتهای خودسانسور شده را از بین میبردم که این زخمهای کهنه سرباز نکنند. اما نه، باید آنها باشند که همیشه قدردان این آزدی باشم. یادم باشد از کجا به کجا رسیدم.



۷ نظر:

  1. یک دو سه امتحان کردم برای کامنت گذاشتن

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. موفق شدی. تو که خودت بلاگر داری فکر نکنم مشکلی باشه

      حذف
  2. لطفا با فونت درش تر بی زحمت

    پاسخحذف
  3. cheng1012
    parajumpers coats, http://www.woolrichoutletstore.us.com/
    michael kors outlet, http://www.michaelkorsoutlet.org.uk/
    swarovski jewelry, http://www.swarovski.in.net/
    air jordan shoes, http://www.airjordanshoes.us.org/
    lebron james shoes, http://www.lebronjamesshoes.in.net/
    michael kors outlet, http://www.michaelkorsoutlets.uk/
    juicy couture outlet, http://www.juicycoutureoutlet.net/
    prada outlet, http://www.pradaoutlet.us/
    adidas wings, http://www.adidaswings.net/
    adidas outlet store, http://www.adidasoutletstore.us.com/
    michael kors factory outlet, http://www.discountuggboots.in.net/
    the north face uk, http://www.thenorthfaces.org.uk/
    asics, http://www.asicsisrael.com/
    michael kors handbags, http://www.michaelkorshandbags.in.net/
    moncler outlet, http://www.uggoutletstore.eu.com/
    coach outlet canada, http://www.coachoutletcanada.com.co/
    cheap nhl jerseys, http://www.nhljerseys.us.com/
    oakley sunglasses, http://www.oakleysunglasses-outlet.us.com/
    michael kors handbags, http://www.michaelkorshandbagsoutletstore.us.com/
    calvin klein underwear, http://www.calvinklein.in.net/
    cheap wedding dresses, http://www.cheap-weddingdresses.net/
    beats headphones, http://www.beats-headphones.in.net/
    swarovski outlet, http://www.swarovski-outlet.co.uk/
    prada shoes, http://www.pradashoes.us/

    پاسخحذف