۱۳۹۴ فروردین ۱۶, یکشنبه

مهمان و توافق

مهمان داشتم. مهمان هایی بی آزار و خیلی میزبان تر از من. اینکه مهمان خودش غذا بپزد، میز آماده کند، خودش جمع کند، ظرفها را بشورد، خانه را تمیز کند، یخچال را تمیز کند، لباسهایت را تا کند و ... شاید خیلی خوب باشد. یعنی خیلی حس خوبی میدهد که میبینی همه چی سر جایش است اما از طرفی حس میکنی اختلال بدی در سیستم زندگیت افتاده انقدر که در آخرین باری که مهمان قصد در آوردن روکش پتو ها را داشت، با صدای کمی بلند و تحکم آلود گفتم: نمیخواد، خودم در میارم!

چند روز را با کودکی ده ساله سپری کردم و فهمیدم این روزها چقدر والدین بودن سخت است. مخصوصا اگر تک فرزند باشد. تقریبا هیچ لحظه ای از آنِ خود نداری. هیچ برنامه ای با میل تو نخواهد بود. شانس آوردم کودک بسیار حرف گوش کن بود و بسیار مهربان و باهوش وگرنه کلافه ام میکرد. دوباره فوبیای بچه داشتن به سراغم آمد. آیا روزی میرسد که من بتوانم از وقتهایم بزنم برای بچه ام؟

بیانیه ای خوانده شد، تفاهمات نسبی صورت گرفت و همین که مردم فکر کنند دیگه شرایط سخت تمام شد برای یک عده کافیست. اما همین دو روز تاثیر بی تفاوتی ها را دیدیم. وقتی پای اقتصاد به میان بیاید دیگر مسائل از اهمیت خارج می شوند. الان دور دور "ظریف ظریف" است، حق و حقوق زنان باشد برای وقتی دیگر. زندانی سیاسی؟ خب میخواست حرف نزند! کاش اقتصاد در دنیا وجود نداشت!

دوباره حس نه اینجا نه آنجا به سراغم آمده. من کجاییم؟


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر