۱۳۹۴ فروردین ۹, یکشنبه

میگذرد

دراز کشیده ام روی تخت کینگ سایزم. خودم کمتر از یک تخت یک نفره فضای این تخت را پرکرده ام و باقی اش پر شده با لباسهای روی هم افتاده، کاغذ ها و نامه ها و پاکتها، روزنامه. بیرون باران میبارد. از آن بارانهای بهاری که هوای شمال را برایت تداعی میکند. روزهای جمعه پرباران و دلگیر. چه فرقی میکند یکشنبه باشد یا جمعه، روز تعطیل همه چا یک چیز است! اما من دلم نه گرفته، نه بی حوصله ام. اتفاقا یکشنبه روز خوبی است. از این باران دارم لذت میبرم و همینطور که روی تخت دراز کشیده ام و این را مینویسم به صدای باران گوش میدهم و میروم به جاده شیخ زاهد. 
فیس بوک دوباره  " در چنین روزی سال های پیش" را راه انداخته، نوتیفیکیشن میاید، نگاه میندازم، حال امروزم را مقایسه میکنم با حال سال قبل و سالهای قبل تر. حالا بهش میخندم. به تمام حماقتهام. به تمام سادگی هام. به تمام باور کردنهام. میخندم به خودم و دلتنگی های سال قبل . میخندم به خودم و احساساتی شدنهای بی دلیلم. و بیشتر میخندم وقتی میبینم حتی برای یک لحظه هم دوست ندارم زمان به عقب برگردد و چه عادی میگذرد همه چی! فکر نمیکنی بگذرد، اما همیشه رسم همین است. میگذرد! همه چیز تنها میگذرد.  و ما آدمها چه خنده دار عادت میکنیم به هر چه که بود و هرچه که هست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر