۱۳۹۸ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

شنبه نیمه آفتابی


شهر من یک زیبایی ساده و معصوم دارد. مثل خیلی از شهرهای دیگه سوئد کمی آفتاب زیباترش می‌کند. در سوئد شما نباید وقتی آفتاب هست بیرون رفتن را به تعویق بیندازید چون هیچ معلوم نیست یک ساعت بعدتر هوا تغییر نکرده باشد. دیروز نزدیک بود این خبط را بکنم که نیکلاس راضی‌ام کرد قبل از ظهر از خانه بزنیم بیرون. مدتها بود چنین لذتی از یک قدم زدن با همراهی یار نبرده بودم. ماههای اخیر هر دو شدیدا درگیر بودیم و از لحاظ ذهنی هم آزاد نبودیم. هرچند هنوز درگیریم اما گفتیم یک امروز برای هم! مسیر دیگری برای پیاده روی تا شهر انتخاب کردیم که خودش تنوعی بود برای ما که هر دفعه فقط خیابان اصلی خودمان یا خیابان بغلی را میگیریم و‌می‌رویم پایین و حسابی تکراری شده. کودک شدیم، بازی کردیم، تاب تاب خوردیم و خیلی اتفاقی محض خنده پریدیم داخل موزه «پمپ» و هیجان زده و با افزایش آگاهی زدیم بیرون. با هم رفتیم در یک رستوران نشستیم و ناهار خوردیم، از اونجایی که من دختر خوبی بودم و برای اون همه پیاده روی غر نزدم نیکلاس هم بدون غر به کفاشی آمد تا من چند کفش امتحان کنم. وقتی رسیدیم خانه هر دو از خستگی غش کردیم. در مسیر برگشت هوا ابری شده بود، باد شدیدتر می‌وزید و یکی دو ساعت بعدش باران هم اضافه شد. 
به نظرم زندگی هم مثل هوای سوئد است. واقعا باید از لحظه اش استفاده برد و عقب نینداخت که معلوم نیست بعدش چه منتظر  شماست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر