۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

حسادت میکنم

حسادت میکنم، به زنی که آمده، اینجاست کنار ما! حرف میزنیم ، میخندیم دست به یکی میکنیم ، میرقصیم، اما تحمل ندارم وقتی نگاهش میافتد روی او، و چند ثانیه ای بی تحرک نگاهش میکند عمیق! حتما به یاد می آورد تمام روزهای کوتاهی که با هم داشته اند در گذشته، شاید به یاد می آورد تمام محبتهای بی دریغش را ، شاید... 
سعی میکنم مثل همیشه باشم، بی تفاوت، بدون حس حسادت، اما ناخوداگاه بهم میریزم وقتی سر بر میگردانم و میبینم نگاهش به سمت زن است برای ثانیه ای، دلسوزانه و دوستانه ، شاید به سختیهایی که کشیده فکر میکند، و شاید به یاد می آورد...
تب داشتم، صدایشان را می شنیدم، میدانستم دوسال منتظر بودن تا با هم صحبت کنند، بدون نگرانی و ترس، میدانستم منتظر است بشنود رنج نامه اش را ، میدانستم اما نمیخواستم تحمل کنم! به خودم نهیب میزدم، گفتگوهای این مدتم را با مستر کامپلیکیت به یاد می آوردم که هرچند کم شده، و هرچند به دور از صحبت های شخصی شده اما هرچه هست مستر کامپلیکیت است و جذابیتش و مطمئنا برای مدتی در ذهنم میشیند گفتگو و نگاهش! نهیب زدم به خودم و یاد آوردم همین دوروز پیش وقتی در آغوشش بودم مست از یک هم اغوشی دلچسب و گفتم دوستانم قصد دارند من و یکی را با هم دوست کنند!  هیچ چیز نگفت و من این حق را به خودم دادم برای ناهمزمانی ها، برای قولی که به پدرم دادم، برای تمام غیر ممکنهای راه ما! بی توجه به اینکه او هم میتواند ناراحت شود! اما هیچکدام اینها از حساسیتم کم نکرد، هر لحظه تجسم میکردم نکند دست همدیگر را بگیرند، همدیگر را ببوسند، نکند خاطرات یاد اوری کنند، نکند.....!
همین نیمساعت پیش زن برایم هدیه خرید، دوست داشتنی است اما وقتی داشت مجسمه سر داوود را نشان میداد و میگفت:" این رو خریدم با اشک و آه!" شک نکردم خاطره ای نهفته در این مجسمه است، برای اینکه تغییر چهره ام دیده نشود اتاق را ترک کردم، به خودم تهیب زدم " تو چت شده؟ نه انقدر عاشقی، نه میتوانی همراه همیشگی باشی؟ نه این زن میتواند مداوم به دیدارش بیاید" اما هیچ طوری این هراس و حس بد تمام نمی شود! چقدر زن شده ام، چقدر حق خواهی میکنم، چقدر فداکاری عشق را کنار میگذارم، جقدر میخواهم مالکیت داشته باشم، چقدر...
میدانم میخواند، شاید مثل همیشه جمله هایی را هایلایت کند، شاید لبخندی هم حتی بر لبش بنشیند برای این حس حسادت من! اما اینها نمیتواند کاری کند تا من لذت ببرم از این همراهی اجباری چهار روزه با کسی که روزی معشوق معشوقم بود!؟

۱ نظر: