۱۳۹۵ خرداد ۸, شنبه

جنجال بر سر هیچ

مرمر مشفقی

حدود 23 سال پیش یعنی وقتی 11 ساله بودم، در تعطیلی روز عاشورا برای اولین بار مهمانی ناهاررفتیم. دلیل این اتفاق آشنایانی بودند که بعد از سالها از خارج امده بودند و تنها این تعطیلات مذهبی بود که میتوانستیم آنها را ببینیم و دیداری تازه کنیم وگرنه تمام عاشوراها باید در خانه پدر/مادربزرگ کرد می آمدیم و شربت نذری پخش میکردیم. خانواده من معتقد بودند و مادرم سیاه پوشیده بود، پدرم هم در بین مهمانان تنها مهمان مسلمان و مذهبی بود باقی مسلمان زاده بودند اما معتقد نبودند. مثل روال همیشگی پذیرایی صاحبخانه که با چای شروع میشود جرخ بار هم جلو آمد. آنها چون میدانستند پدر من نماز خوان و معتقد است هرگز به او تعارف نمیکردند اما این بار وقتی داشتند برای خودشان گیلاس پر میکردند، پدرم که اصولا آدم آرامی بود و کاری به کار دیگران نداشت برافروخته شد و شروع کرد به اعتراض شدید اللحن که امروز عاشوراست و شما حق ندارید مشروب بخورید.
هرچه بقیه میگفتند آقا این روز برای تو عاشوراست برای ما فقط یک روز تعطیله، به تو که تعارف نکردیم و کاری به کار تو نداریم تو هم کاری به کار ما نداشته باش، به خرج پدرم نمیرفت و نزدیک بود مهمانی برهم بخورد. آنها مشروبشان را ریختند و ما هم دقایقی بعد از آن خانه خارج شدیم. پدرم اعتقاد داشت آنها توهین کردند و همه چیز را مسخره گرفته اند و بجز برادرم باقی افراد خانواده به او حق دادند. برای من هم که تربیت شده آموزش و پروزش جمهوری اسلامی بودم اصلا این کار آن دوستان خانوادگی گناه کبیره بود و از چشمم افتاده بودند.
ده سال بعد که از شدت مذهبی بودنم کم شده بود اما کماکان باورهایی داشتم و مثل اکثریت مسلمانان دوروی ایرانی هر وقت شکم دردی داشتم دست به دامن نماز و امامان و نذر و نیاز میشدم و هروقت هم حوصله ای نبود بی خیال میشدم، و مثل همه دوروریی های رایج فرهنگ ایرانی آنجا که صلاح بود از دین مثال میاوردم و آنجا که به نفعم نبود- بخصوص در مورد حجاب- دنبال توجیهی برای رد کردن پوشش برای زنان میگشتم. ماه رمضان بود و شبهای احیا، برخلاف سالهای قبل که پای ثابت جوشن کبیر خواندن بودم به روضه نرفته بودم و به جایش ترجیح دادم ار فرصت اینکه مادرم خانه نیست و پدر هم خواب، به دوست پسرم زنگ بزنم، وقتی تلفنش را جواب داد فهمیدم حالت طبیعی ندارد، پرسیدم چه کار کردی؟ گفت یه عرق سگی به سلامتی علی جون رفتیم بالا!
آنچنان داد و بیدادی کردم که چقدر بیشعورید و بین این همه شب حالا قحطی آمده بود امشب باید مشروب بخورید؟ ( یعنی من با مشروب خوردن در شبهای دیگر مشکل نداشتم که باز حرام است فقط فکر میکردم نباید در این شب ها خورد) میخندید میگفت ببین برای تو بین این شبها فرقه برای من نیست! تو نخور من ولی میتونم بخورم!
تازه من همانجا خواستم به حق همان پنج تن پلیس بریزد و انها را بگیرد و شلاق بزند تا بدانند شوخی با مذهب عاقبت ندارد!
چند سالی گذشت، این روند مشروب خواری در شبهای عزاداری بین همکلاسیهایم، اکیپهای مختلف دوران دانشجوییم بسیار رواج پیدا کرد و من فهمیدم این تنها دوست پسر من نبود و از قضا اکثریت دهه شصتی ها که تمام عمرشان را بعد انقلاب تربیت شده اند بی توجه تر به این شبهای مذهبی هستند. این جمله که" آخ لذت خوردن مشروب تو شبهایی که میگن نباید خورد خیلی بیشتره" درست مثل همان داستان مهمانی گرفتنهایمان با تمام ممنوعیت ها بود که هنوز در کشورهای آزاد میگوییم "ولی مهمانی های ایران یه چیز دیگه بود با تمام ترس و اصطرابش اصلا باحالیش به همون بود که داری کار ممنوعه میکنه. مثل بوسه های ممنوعه، مثل روسری برداشتنهای ممنوعه، مثل نوشیدن های ممنوعه! "
به مرور که سنم بالا رفت و به خودم اجازه دادم فکر کنم نه که تفکرات تغذیه شده را نشخوار کنم، فهمیدم کار پدرم در آن مهمانی بسیار زشت بود و در واقع توهین اصلی را پدرم کرده بود نه میزبان و باقی مهمانها، و فهمیدم اعتراض من به دوست پسر آن سالهایم اشتباه بود نه نوشیدن او.
هرچه گذشت من متوجه شدم مذهبی ها با اینکه پشتوانه علمی هم پشت باورهایشان ندارند و بسیاری از باورهایشان هم خرافات است و هرگز جواب درستی در مثابل چرا ها ندارند، اما به علت قدمت تاریخی، حکومت اسلامی و سطح فرهنگ پایین جاکم بر کشور، نبودن دموکراسی، نبودن فضای نقد و ... یک امتیازات بی دلیل ویژه ای گرفته اند که تک تک ما در این امتیاز بخشی نقش داریم.
چندین سال پیش یادداشتی نوشتم با عنوان: مذهبی ها هیچ برتری ندارند" و در آن به تمام خاطراتی اشاره کردم که ما وادار به احترام یا تغییر دادن آداب خود بخاطر یک مذهبی میشدیم اما آنها بخاطر ما کاری را انجام نمیدادند، مثلا من که بی حجاب بودم باید چه در خانه خودم و چه در خانه آنها روسری بر سر میگذاشتم- یعنی در خانه من هم آنها تصمیم میگرفتند- و اسمش را میگذاشتیم احترام، اما مثلا فکر نمیکردند آن روسری که درباور من توهین و ستم به زن است در خانه من از سر بردارند.
یا وقتی دوستان آئتیستم در گروه مطالعاتی عقاید ضد دینی شان را میگفتند دوستان مذهبی لب ورمیچیدند و میگفتند فلانی به عقاید ما توهین میکند، اما نمیگفتند که همانها سر اذان ظهر جلوی ما راهی مسجد میشدند که نماز بخوانند دارند به باور آئتیستها توهین میکنند!
و هزاران مثال دیگر که تک تک شما هم با آن رو به رو شده اید.
زندگی در غرب و کشوری به نهایت سکولار و دموکرات وتحصیل در رشته ای علمی و آشنایی بیشتر و بیشتر با علم، چشمها و ذهنم را باز تر و باز تر کرد. فهمیدم دین و عقیده سیاسی، رشته دانشگاهی، شغل و .... که انتخابی هستند قابلیت نقد دارند و مقدس نیستند و هرکس هرچور بخواهد میتواند نقدشان کند، مسلما همیشه نقدهای میانه به دل اکثریت مینشیند اما انسانها یک عقیده و روش ندارند و برای همین است که ما واژه هایی مثل محافظه کار، میانه رو و رادیکال را داریم و هر کدام طرفداران خودشان را دارند.
فهمیدم برخلاف ایران که دین مقدس است اما جنسیت ، نژاد و گرایش جنسی نه، اینجا دقیقا تو باید مدام مواظب باشی حرفی نزنی که به جنسیت، نژاد وگرایش جنسی افراد توهین شود چرا که آنها انتخابی نیستند. یعنی انسانها با استفاده از خرد خود به انتخاب جنسیت دست نزده اند بلکه جنسیتشان یا مرد است یا زن یا جنسیتی دیگر و دست خودشان نیست. همینطور نژاد. اما ازادی درباره دین هرچه دلت میخواهد بگویی، تو میتوانی مست کنی و بروی رو به کلیسا و بگویی: جیسس، سان او بیچ" ( مسیح حرامزاده) و کسی هم چیزی به تو نگوید.
یاد گرفتم اگر کسی حرفی زد که باور سیاسی من را قلقلک داد یا باور مذهبی ام را، اگر پاسخی دارم به روش خودم بدهم، که میتواند رادیکال باشد یا میانه رو یا محافظه کارانه، یا به راحتی نادیده اش بگیرم. مثلا وقتی مطالب افراد با مسلک چپ مرا آزار میدهد هیدنشان میکنم که مطالبشان را کمتر ببینم. مدام به صفحاتشان سرک نمیکشم که حرص بخورم.
شادی صدر، کنشگری است که هرگز من طرفدارش نبودم. راه و روشش راه و روش من نبود در عین اینکه بسیاری مواقع حرفهایی زده که بسیار درست بوده و کارهایی کرده که قابل ستایش است- همکاری در پروژه عدالت برای ایران، و جمع اوری مستندات درباره اعدامهای 67 که میدانم خوشایند اصلاح طلبان که خواهان پاک کردن گذشته و علم کردن احمدی نژاد به عنوان عامل تمام بدبختی های ایران هستند نیست- اما شادی صدر یک کنشگر رادیکال است که رادیکالیسم روش من نیست. بهش نقد دارم اما حق ندارم به او بگویم تو چرا رادیکال هستی!
انسانهای زیادی در تمام کشورها هستند که رادیکالند، شاید درصد کمی هستند یا در برخی کشورها درصد بالا، اما هستند و به اندازه تمام دیگران حق دارند ابراز وجود کنند. متاسفانه در ایران و میان جامعه ایرانی ملاک فقط درصد اکثریت است و برای همین است که فکر میکنند اقلیت حقی ندارد! برای همین است که وقتی لجشان میگیرد برای تحقیر اقلیت میگویند: همش چند نفر طرفدار دارند! ( در حالیکه تعداد کم طرفدار مانع از ابراز عقیده یا اثر گذاری نمیشود)
شادی صدر به دلیل همین رادیکال بودن معمولا کارهایش، حرفهایش باعث برافروخته شدن اکثریتی میشود که هم سنتی اند و محافظه کاری برایشان بهترین روش است، هم تجربه دموکراسی ندارند، هم ساختار مردسالار،مذهب سالار و قیم سالار مانع میشود نیمی از رفتارها و نقدها را به درستی درک کنند.
من روش شادی صدر را نمیپسندم، و این دلیلی است که مطالب او را مدام دنبال نکنم! ( با اینکه فمینیست هستیم) مثل خیلی های دیگر که دنبال نمیکنم به دلیل اینکه مطالبشان برایم دلپذیر نیست.
اما اینکه عده ای بخاطر باور مذهبیشان عکس ایشان را دلیلی بر توهین به تمام دارو ندارشان میدانند همان اشتباهیست که بیست و سه سال پیش پدرم کرد، ده سال پیش خودم و هر روز و هر سال هزاران هزار مذهبی ( اخیرا بیشتر مسلمانها) در سراسر جهان.
شادی صدر فقط دلش خواست آنطور که میخواهد باشد، با هرچه که دوست دارد عکس بگیرد و آنجور که میخواهد، البته که شادی صدر به این مسایل عادت کرده چرا که هر روز در غرب، در موزه هایش، خیابانهایش، تئاترهایش، تلویزیونهایش، روزنامه هایش با مسیحیت، مریم و مسیح و موسی شوخی میکنند، شوخی که عکس شادی صدر در مقابلش به لطیفه بی نمکی شباهت دارد. شاید شادی صدر یادش رفته بود هنوز مخاطبانش از ساختاری سراسر مذهبی امده اند و انتظار رفتار دموکرات و فهیمانه نباید داشت. اما آنجایی دردناک میشود که این منتقدین ادعایشان میشود، ادعای شعور، ادعای دموکراسی خواهی، ادعای آزادی بیان و عقیده.. البته در چهارچوب هایی که خودشان تعریف کرده اند. این رفتار بی شباهت به رفتارهای جاکمیت نیست. جمهوری اسلامی ادعای جمهوری دارد البته با نظارت استصوابی و وجود نهادهای موازی و رهبری، جمهوری اسلامی ادعای آزادی بیان دارد ولی فقط برای کیهان و وطن امروز، طبق قانون جمهوری اسلامی ما هم ازادی مطبوعات داریم، هم حقوق برابر برای همه شهروندان و ... اما پشت تمام این قوانین یک " با رعایت موازین
اسلام" هست که تمام آن ازادی ها را محدود میکند. گاهی وقتی سوال اینکه چطور حکومتی با این همه جنایت وظلم هنور ماندگار و تنها گزینه موجود برای ایران است به ذهنم خطور میکند یادم میفتند برای اینکه این حکومت برازنده ترین حکومت و نماد واقعی اکثریت مردم آن کشور است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر